مثوبتلغتنامه دهخدامثوبت . [ م َ ب َ ] (ع اِ) جزای نیکی . (غیاث ) : رب العالمین گوید گواهی شان قبول کردم و حکم کردم بیگانگان را سیاست و عقوبت و دوستان را مثوبت و رحمت . (کشف الاسرار ج 2 ص 529).پذرفته
متوبدلغتنامه دهخدامتوبد. [ م ُ ت َوَب ْ ب ِ ] (ع ص ) سخت چشم زخم رساننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بی آسایش و بدبخت در زندگانی . (ناظم الاطباء).
مثابتلغتنامه دهخدامثابت . [ م َب َ ] (ع اِ) این لفظ برای تشبیه آید بمعنی مانند و این لفظ در حقیقت اسم ظرف است مشتق از ثوب و ثوبان که به معنی بازگشت باشد مثل منزله از نزول است پس تجرید کرده به معنی مطلق جای باشد. (غیاث ) (آنندراج ).- بمثابت ِ ؛ بمانندِ. همانندِ. بمنز
مثوباتلغتنامه دهخدامثوبات . [ م َ ] (ع اِ) عوضهای نیکی و جزای نیکی و این کلمه جمع مثوبة است ... (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ مثوبة. اجور. مزدها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید ... اندازه ٔ خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت . (کلیله و
مطایبتلغتنامه دهخدامطایبت . [ م ُ ی َ / ی ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) شوخی و مزاح کردن . هزل و خوش منشی کردن . مطایبة : من اینهمه ز طریق مطایبت گفتم مگر نگویی کاین ژاژ باشد و هذیان . فرخی .گفت مرا به کیفی
متأبدلغتنامه دهخدامتأبد. [ م ُ ت َ ءَب ْ ب ِ ] (ع ص ) وحشت و نفرت نماینده . (آنندراج ). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج ). منزلی که خالی از مردم شده و وحوش بدان الفت گرفته باشند. |
مآثملغتنامه دهخدامآثم . [ م َ ث ِ ] (ع اِ) گناهها. ج ِ مَأثَم که مصدر میمی است به معنی اِثْم (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ مأثم و مَاثَمَة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر از راه مطالبات برخیزند هم ایشان به درجه ٔ مثوبت عفو در رسند و هم ذمت من از قید مآثم آزاد گردد. (مرز
مثوبةلغتنامه دهخدامثوبة. [ م َ ب َ / م َث ْ وَ ب َ ] (ع اِ) پاداش نیکی . (دهار). پاداش به نیکی . (ترجمان القرآن ). پاداش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پاداش و جزا. (ناظم الاطباء). ثواب . (اقرب الموارد). جزای نیکی و اجرت عبادت در آخرت . (غیاث ). اجر و مزد. ج ، م
طغرل بیکلغتنامه دهخداطغرل بیک . [ طُ رِ / رُ ب َ ] (اِخ ) (طغرل اول ) محمدبن میکائیل بن سلجوق بن دقاق ، ملقب به رکن الدین و الدوله ، المکنی به ابوطالب (429 تا 455 هَ . ق .). درراحةالصدور آورده که