مجابلغتنامه دهخدامجاب . [ م ُ ] (ع ص ) جواب داده شده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). جواب داده و پاسخ داده . (ناظم الاطباء). پاسخ کرده . پاسخ شنیده . که وی را پاسخ داده باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مجاب الدعوة ؛ کسی که دعای وی پذیرفته و قبول گردد. (
مئزابلغتنامه دهخدامئزاب . [ م ِءْ ](معرب ، اِ) ناودان . ج ، مآزیب . مشتق از ازب الماء است یا معرب از فارسی است یعنی به میزاب را (کذا). (منتهی الارب ). مأخوذ از میزاب فارسی ، ناودان . (ناظم الاطباء). فارسی معرب است ... و اهل حجاز و اهل مدینه و مکه آن را استعمال کرده اند و گویند: صلی تحت المیزا
میزابلغتنامه دهخدامیزاب . (اِ مرکب )آبریز و ناودان و آب گذر و آبراهه . (ناظم الاطباء). ناودان . ج ، مآزیب . (مهذب الاسماء). ناودان . این کلمه بی شک فارسی فراموش شده است . از میز (مخفف میزنده یا ماده ٔ مضارع میزیدن ) و آب ، و آن در عربی اصلی ندارد و گاهی مزراب گفتن عرب دلیل دیگری است که از عرب
میزابلغتنامه دهخدامیزاب . (اِخ ) دهی است از دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند، واقع در 27هزارگزی شمال مرند با 176 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
مظائبلغتنامه دهخدامظائب . [ م ُ ءِ ] (ع ص ) همریش . هم پاچه . باجناغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مجاباتلغتنامه دهخدامجابات . [ م ُ ] (ع اِ) سخنهای جواب داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || به اصطلاح ، شاعری شعر موزون سازد و دیگری از روی امتحان جواب آن گوید و آن سه قسم است : اگر مجیب در درجه ٔاعلی است آن را تنبیه گویند و اگر ادنی است متابعت و تتبع و اگر متساوی الدرجه است جواب نام گذارند. (آنند
مجابةلغتنامه دهخدامجابة. [ م ُ جاب ْ ب َ ] (ع مص ) نبرد کردن در حسن و طعام و مانند آن . جباب . (منتهی الارب ). نبرد کردن در حسن و نیکویی و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). مبارزه و مفاخرت کردن در حسن و طعام . (از اقرب الموارد).
مجابیبلغتنامه دهخدامجابیب . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مجبوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و رونق هذاالملک انما علی الفتیان والاحابش المجابیب . (رحله ٔ ابن جبیر، یادداشت ایضاً) رجوع به مجبوب شود.
مجاب کردنلغتنامه دهخدامجاب کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مفحم کردن . در جدالی لفظی مخاطب را از دادن جواب عاجز ساختن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مناظره کسی را مغلوب کردن .
مجاب شدنلغتنامه دهخدامجاب شدن . [ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاسخ داده شدن . پاسخ شنیدن و قبول کردن . || در تنازعی لفظی ، بی دلیل ماندن در برابر خصم . بی پاسخ ماندن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مناظره مغلوب شدن .
مجاب کردنلغتنامه دهخدامجاب کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مفحم کردن . در جدالی لفظی مخاطب را از دادن جواب عاجز ساختن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مناظره کسی را مغلوب کردن .
مجاب شدنلغتنامه دهخدامجاب شدن . [ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاسخ داده شدن . پاسخ شنیدن و قبول کردن . || در تنازعی لفظی ، بی دلیل ماندن در برابر خصم . بی پاسخ ماندن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مناظره مغلوب شدن .
مجاباتلغتنامه دهخدامجابات . [ م ُ ] (ع اِ) سخنهای جواب داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || به اصطلاح ، شاعری شعر موزون سازد و دیگری از روی امتحان جواب آن گوید و آن سه قسم است : اگر مجیب در درجه ٔاعلی است آن را تنبیه گویند و اگر ادنی است متابعت و تتبع و اگر متساوی الدرجه است جواب نام گذارند. (آنند
مجابةلغتنامه دهخدامجابة. [ م ُ جاب ْ ب َ ] (ع مص ) نبرد کردن در حسن و طعام و مانند آن . جباب . (منتهی الارب ). نبرد کردن در حسن و نیکویی و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). مبارزه و مفاخرت کردن در حسن و طعام . (از اقرب الموارد).
مجابیبلغتنامه دهخدامجابیب . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مجبوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و رونق هذاالملک انما علی الفتیان والاحابش المجابیب . (رحله ٔ ابن جبیر، یادداشت ایضاً) رجوع به مجبوب شود.