مزاوجتفرهنگ مترادف و متضاد۱. ازدواج، تزویج، زناشویی، عروسی، مناکحت، وصلت ۲. ازدواج کردن، زناشویی کردن ≠ جدایی، طلاق
مزاوجت کردنفرهنگ مترادف و متضادازدواج کردن، زن گرفتن، وصلت کردن، مناکحت کردن، زناشویی کردن، همسر گزیدن
صفای ذهنلغتنامه دهخداصفای ذهن . [ ص َ ی ِ ذِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تیزی خاطر. صافی اندیشه . استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب . مؤلف نفائس الفنون آرد: نوع سوم از انواع هفتگانه که در تحت جنس حکمت است و آن عبارت از این است که نفس را استعداد استخراج مطلوب بی اضطراب و تشویشی که بر وی طاری
عنلغتنامه دهخداعن . [ ع َ ] (ع حرف جر) بمعنی از و مرادف «من » که کلمه ٔ مابعد خود را جر میدهد و آن دارای ده معنی میباشد: مجاوزت . (منتهی الارب ) آنندراج ) (از اقرب الموارد). تجاوز. (ناظم الاطباء). مانند: سافرت عن البلد؛ یعنی از شهر مسافرت کردم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الم
علیلغتنامه دهخداعلی . [ع َ لا ] (ع جرف جر) بر. (ناظم الاطباء). برای استعلا بکار رود. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (مغنی اللبیب ). مانند« : و علیها و علی الفلک تحملون ». (قرآن 22/23). (منتهی الارب ). برای استعلا آید