مجسطیلغتنامه دهخدامجسطی . [ م ِ ج َ ] (اِخ ) نام کتابی است مغان را یعنی آتش پرستان را در احکام آتش پرستی از مجسط موبد و نام کتابی نیز هست از اقلیدس حکیم یونانی در علم ریاضی . (برهان ). کتاب مجسط موبد فارسی را در احکام آتش پرستی مجسطی گویند. (ناظم الاطباء). این رساله تصنیف بطلمیوس است و ربطی به
مجسطیلغتنامه دهخدامجسطی . [ م ِ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب از یونانی «مگیست (سونتاکسیس )» به معنی ترتیب عظیم . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || هیئت و نجوم و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مجسطیفرهنگ فارسی عمیدهیئت و نجوم. Δ دراصل نام مهمترین اثر بطلمیوس که شامل ۱۳ مقاله راجعبه اجرام سماوی و بعضی مسائل هندسی است.
مجسطیفرهنگ فارسی معین(مِ جَ) [ یو. ] (اِ.) سونتاکسیس ماثماتیکا یا مجموعة ریاضی ؛ رساله ای است در نجوم تألیف کلاودیوس بطلمیوس - 150 - ق . م . - که بعدها توسط شارحین صفت عالی «مگستیه » یا «مجسطی » به آن داده شد.
مجسطی دانلغتنامه دهخدامجسطی دان . [ م ِ ج َ ] (نف مرکب ) آن که مجسطی داند. مجسطی گشای : بوقت هندسه عبرت نمایی مجسطی دان اقلیدس گشایی . نظامی .و رجوع به مجسطی گشای شود.
مجسطی گشایلغتنامه دهخدامجسطی گشای . [ م ِ ج َ گ ُ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که حل مسائل کتاب مجسطی را که در علم ریاضی نوشته اند بکند. (برهان ). کسی که حل مسائل مجسطی نماید. (غیاث ) (آنندراج ) : شاه مجسطی گشای خسرو هیئت شناس رهبر صبح یقین رهبر علم الکتاب . <p cla
مجاسدلغتنامه دهخدامجاسد. [ م َ س ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُجَسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مجسد شود.
مجستلغتنامه دهخدامجست . [ م َ ج َ ] (اِ) تبدیلی از «مجس » یا مخفف «مجسة» و آن موضعی است از نبض بیمار که طبیب دست بر آن نهد و شاید مقصود «مجسطی » باشد و آن کتاب هیئت بطلمیوس است . (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات ) : به جو
مجسطی دانلغتنامه دهخدامجسطی دان . [ م ِ ج َ ] (نف مرکب ) آن که مجسطی داند. مجسطی گشای : بوقت هندسه عبرت نمایی مجسطی دان اقلیدس گشایی . نظامی .و رجوع به مجسطی گشای شود.
مجسطی گشایلغتنامه دهخدامجسطی گشای . [ م ِ ج َ گ ُ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که حل مسائل کتاب مجسطی را که در علم ریاضی نوشته اند بکند. (برهان ). کسی که حل مسائل مجسطی نماید. (غیاث ) (آنندراج ) : شاه مجسطی گشای خسرو هیئت شناس رهبر صبح یقین رهبر علم الکتاب . <p cla
مجسطلغتنامه دهخدامجسط. [ م ِ ج َ ] (اِخ ) نام موبدی بوده فارسی نژاد که کتاب مجسطی مغانی منسوب به اوست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). این کلمه را به فقه اللغه ٔ عامیانه از مجسطی ساخته اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به مجسطی شود.
ابوحسانلغتنامه دهخداابوحسان . [اَ ؟ ] (اِخ ) او با سلم به امر یحیی بن خالدبن برمک کتاب مجسطی را ترجمه و اصلاح کرده است . (ابن الندیم ).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد کثیر فرغانی . یکی از منجمین مأمون خلیفه . او راست : مدخل در علم هیئت و نجوم مشتمل بر سی باب و آن حاوی همه ٔ مطالب مجسطی است .
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) یکی از نقله و مترجمین کتب از زبانهای دیگر بعربی . وی کتاب مجسطی را ترجمه و ثابت اصلاح کرده است . ونیز کتاب سوفسطس افلاطون را ترجمه کرده است بتفسیر امقیدورس . (ابن الندیم ).
مجسطی دانلغتنامه دهخدامجسطی دان . [ م ِ ج َ ] (نف مرکب ) آن که مجسطی داند. مجسطی گشای : بوقت هندسه عبرت نمایی مجسطی دان اقلیدس گشایی . نظامی .و رجوع به مجسطی گشای شود.
مجسطی گشایلغتنامه دهخدامجسطی گشای . [ م ِ ج َ گ ُ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که حل مسائل کتاب مجسطی را که در علم ریاضی نوشته اند بکند. (برهان ). کسی که حل مسائل مجسطی نماید. (غیاث ) (آنندراج ) : شاه مجسطی گشای خسرو هیئت شناس رهبر صبح یقین رهبر علم الکتاب . <p cla
المجسطیلغتنامه دهخداالمجسطی . [ اَ م َ ج ِ ] (اِخ ) مهمترین اثر بطلمیوس القلوذی است . ترجمه ٔ اسم اصلی این کتاب ، ترکیب تألیف ریاضی است و بعد آن را از باب اهمیت و تأثیر فراوانش مگیسته یعنی کبیر خواندند و این اسم هنگام تعریب با افزودن الف و لام عربی المجسطی ، و بعد نزد اروپاییان المژست شده است