مجیرلغتنامه دهخدامجیر. [ م ُ ] (اِخ ) (دعای ...) نام دعائی که در کتب ادعیه مضبوط است و آغاز میشود به سبحانک یااﷲ تعالیت ... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجیرلغتنامه دهخدامجیر. [ م ُ ] (ع ص ) پناه دهنده و دستگیر. (آنندراج ) (غیاث ). زنهاردهنده و پناه دهنده و پناه دهنده از جور وزبردستی . (ناظم الاطباء). آنکه زنهار دهد. زنهاردار.فریادرس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای وزارت را جلال و آفرینش را کمال ای جهان را ص
مجیرلغتنامه دهخدامجیر. [ م ُ ج َی ْ ی َ ] (ع ص ) حوض مجیر؛ حوض کوچک . || حوض دورتک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حوض عمیق . (از اقرب الموارد). || حوض گچ کار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). حوض آهک کاری شده . (ناظم الاطباء).
مئزرلغتنامه دهخدامئزر. [ م ِءْ زَ ](ع اِ) چادر. ج ، مآزر. (منتهی الارب ). چادر و ازار وزیرجامه و فوطه و لنگی که بر کمر بندند. (ناظم الاطباء). ازار. فوطه . لنگ . چادر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ازار. مئزرة. مئزار. اِزر. (اقرب الموارد).
مجرلغتنامه دهخدامجر. [ م ِ ج َرر ] (ع اِ) خاک کش .(دهار). ابزاری که بدان زمین را صاف و هموار می کنند. خاک کش . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || ریسمانی کلفت که به دور چرخ پیچیده شود تا به کمک آن بچرخد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
مجرلغتنامه دهخدامجر. [ م َ ](ع اِ) بچه ٔ شکم شتر و گوسپند و جز آن . آنچه در شکم حیوانات آبستن چون شتر و گوسفند است . (از اقرب الموارد). || سود و ربا. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ربا و افزونی . (از اقرب الموارد). || خرد و گویند ما به مجر؛ ای عقل . || بسیار از هر چیزی . (من
مجرلغتنامه دهخدامجر. [ م َ ج َ ] (ع اِمص )گرانباری گوسپند از بچه در شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بزرگی و گرانباری بچه در شکم گوسفند و لاغری و ناتوانی او برای برخاستن . (از اقرب الموارد). || تشنگی . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || (مص ) پر شدن شکم از آب و سیر نا
مجیرالدینلغتنامه دهخدامجیرالدین .[ م ُ رُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن یعقوب بن علی ملقب به مجیرالدین بن تمیم از شعرای عرب است . وی در حماة نشأت یافت و از ملازمان ملک منصور بود شعری لطیف و تخیلی بدیع داشت . به سال 784 هَ . ق . در حماة درگذشت . (از فوات الوفیات ج <span cl
مجیرالملکلغتنامه دهخدامجیرالملک . [ م ُ رُل ْ م ُ ] (اِخ ) از وزرای سلطان سنجرسلجوقی بود. وی بر اثر سعایت و تفتین فخرالملک بن نظام الملک مورد خشم سلطان سنجر واقع و محبوس گردید و پس از مصادره ٔ اموال به عنوان رسالت به خدمت بهرامشاه غزنوی فرستاده شد و در دربار بهرامشاه غزنوی روزگار می گذرانید تا درگ
پشتیبانفرهنگ مترادف و متضادپارتی، پشتیوان، حامی، ظهیر، عاصم، عضد، موید، مجیر، مجیر، محافظ، مدافع، مددکار، معاضد، نگهبان، یار، یاریگر، یاور ≠ مخالف
نیم آینهلغتنامه دهخدانیم آینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) در دو بیت زیر از مجیر آمده و معنی آن معلوم نشد و احتمالاً آینه ٔ کوچکی بوده است : ای دلت از نه فلک ساخته نیم آینه وی ز دلت هشت خلد یافته صد میزبان . <p class="author"
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن احمدبن مجیر یمنی . رجوع به محمد... شود.
مجیر غیاثیلغتنامه دهخدامجیر غیاثی . [ م ُ رِ ] (اِخ ) یکی از شعرای قدیم ایران که در لغت نامه ٔ اسدی شعری از او به شاهد «کف » آمده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجیرالدین بیلقانیلغتنامه دهخدامجیرالدین بیلقانی . [ م ُ رُدْ دی ن ِ ب َ ل َ ] (اِخ ) ابوالمکارم مجیرالدین از مردم بیلقان (از توابع شروان ) و از شاعران معروف و زبان آور در قرن ششم هجری و از شاگردان خاقانی است که بزودی به پایه ٔ استاد خود در سخن نزدیک شد و دست به معارضه ٔ او زد و استاد را هجو کرد. لقب شاعری
مجیرالدینلغتنامه دهخدامجیرالدین .[ م ُ رُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن یعقوب بن علی ملقب به مجیرالدین بن تمیم از شعرای عرب است . وی در حماة نشأت یافت و از ملازمان ملک منصور بود شعری لطیف و تخیلی بدیع داشت . به سال 784 هَ . ق . در حماة درگذشت . (از فوات الوفیات ج <span cl