محاکاتلغتنامه دهخدامحاکات . [ م ُ ] (ع اِ) (در اصطلاح منطق ) شعر. رجوع به «شعر» شود. (اساس الاقتباس ص 591).
محاکاتلغتنامه دهخدامحاکات . [ م ُ ] (ع مص ) محاکاة. با هم حکایت کردن . (غیاث ). حکایت کردن قول یا فعل کسی بی زیادت و نقصان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عین گفته ٔ کسی را نقل کردن . بازگو کردن . رجوع به محاکاة شود.
محاکاتفرهنگ فارسی معین(مُ) [ ع . محاکاة ] (مص م .) 1 - حکایت کردن با یکدیگر. 2 - مشابه کسی یا چیزی شدن .
معاقدلغتنامه دهخدامعاقد. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعقِد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). جاهای گره بستن . (غیاث ). مواضع عقد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صاحب کافی در تمهید قواعد مودت و تأکید معاقد محبت میان جانبین سعی بلیغ نمود. (ترجمه ٔ تاری
معاقدلغتنامه دهخدامعاقد. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) عهد و پیمان نماینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عهدو پیمان نماینده . معاهد. (ناظم الاطباء). آن که با دیگری عهد بسته دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معاکدلغتنامه دهخدامعاکد. [ م َ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعکِد. (ناظم الاطباء). ج ِ معکدبه معنی پناه جای . (آنندراج ). و رجوع به معکد شود.
معقادلغتنامه دهخدامعقاد. [ م ِ ] (ع اِ) رشته با مهره ها که بر گردن طفلان اندازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رشته ٔ مهره داری که جهت چشم زخم بر گردن کودکان اندازند. (ناظم الاطباء).
معکادلغتنامه دهخدامعکاد. [ م ِ ] (ع ص ) ناقة معکاد؛ ناقه ٔدرشت استوارخلقت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
محاکةلغتنامه دهخدامحاکة. [ م َ ک َ ] (ع اِ) مکان و جای بافتن جامه . (منتهی الارب ). دکان جولاهه . کارگاه جولاه . ج ، محاکات . (مهذب الاسماء).
محاکاةلغتنامه دهخدامحاکاة. [ م ُ ] (ع مص ) حکاء. محاکا. محاکات . حکایت کردن قول و فعل کسی را بدون زیادت و نقصان .(منتهی الارب ). چیزی را حکایت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). حکایت کردن . (ناظم الاطباء). || مشابه شدن . مشابه بودن . (منتهی الارب ). || سخن گفتن . || محکم بستن گره را. (ناظم الاطباء).
محاکالغتنامه دهخدامحاکا. [ م ُ ] (ازع ، اِمص ) مخفف محاکات که بمعنی با هم سخن گفتن است .(غیاث ) (آنندراج ). رجوع به محاکاة شود : چنگی بده بلورین ماهی آبدارچون آب لرزه وقت محاکا بر افکند. خاقانی .مایه ٔ سودا در این صداع چه چیز است <b
تفریسلغتنامه دهخداتفریس . [ ت َ ] (مص جعلی ) بعضی این صورت را بمعنی فارسی کردن استعمال کرده اند مانند تعریب بمعنی عربی کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فارسی کردن مانند تعریب که عربی کردن است و عبارت است از اینکه لفظ غیر فارسی را خواه تازی باشد یا جز آن فارسی کردن و موافق زبان فارسی تصرفات چن
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن زین الدین عجمی . اصلاً از نخجوان و مولد او در 1003 هَ . ق . به دمشق بوده است . او بجوانی در دمشق تدریس میکرد و گروهی از ایرانیان و اکراد بحلقه ٔ درس او گرد میامدند پس تدریس مدرسه ٔ سالمیه بدو مفوض گردید. وی مردی اد