محبسلغتنامه دهخدامحبس . [ م ُ ب َ ] (ع ص ) اسبی که آن را در راه خدا وقف گردانند. (منتهی الارب ). || در زندان کرده شده . (ناظم الاطباء).
محبسلغتنامه دهخدامحبس . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) کسی که در زندان می اندازد. || کسی که در راه خدا وقف میکند. (ناظم الاطباء).
محبسلغتنامه دهخدامحبس . [ م َ ب َ ] (ع اِ) بند و قید. (منتهی الارب ). زندان و قید و بند. (ناظم الاطباء). زندان . (مهذب الاسماء). جای بازداشت . حبس . دوستاقخانه . دوستاخانه . بند. سجن . دوستاق . دوستاخ . جای حبس و زندان . (غیاث ). ج ، محابس : ایشان را نظری بر محبس او اف
محبسلغتنامه دهخدامحبس . [ م َ ب َ ] (ع مص ) حبس کردن . حبس . بازداشت و بند کردن کسی را. (از منتهی الارب ).
محبسلغتنامه دهخدامحبس . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) پرده ای با نقش که بر روی چیزها کشند. || جامه ای که بر روی فراش انداخته بر آن به خواب روند. (منتهی الارب ). چادر شب . || جامه ٔ گردپوش . حبس الفراش بالمحبس ؛ پوشید فرش را به گردپوش . (منتهی الارب ).
محبشلغتنامه دهخدامحبش . [ م ُ ح َب ْ ب ِ ] (ع ص ) گردکننده و فراهم آورنده . (ناظم الاطباء). گردآورنده برای کسی چیزی و کسب کننده . (از منتهی الارب ). گردآورنده و کسب کننده . (آنندراج ).
معبسلغتنامه دهخدامعبس . [ م ُ ع َب ْ ب َ ] (ع ص ) روی در هم کشیده . ترشروی . (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم ، فرهنگ نوادر لغات ) : ضحاک بود عیسی عباس بود یحیی این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس . مولوی .و رجوع به تعبیس شود.- <sp
معبشلغتنامه دهخدامعبش . [ م ُب َ ] (ع ص ) کودک ختنه کرده . || اصلاح یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ).
محابسلغتنامه دهخدامحابس . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مَحبَس . (از اقرب الموارد). رجوع به محبس شود. || ج ِ مِحبَس . (اقرب الموارد).