محررلغتنامه دهخدامحرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. آزاد شده . (غیاث ) (آنندراج ). عبد محرر، بنده ٔ آزادشده . آزادکرده . آزاد. || نوشته شده . (غیاث ). نوشته شده و مکتوب و مرقوم و نگاشته شده . (ناظم الاطباء). || نسختی مکتوب از روی نسختی دیگر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || مقدس و تق
محررلغتنامه دهخدامحرر. [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) آزادکننده ٔ بنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آزادی دهنده . (ناظم الاطباء). || کسی که نامزد میگردد برای خدمت مسجد وعبادت خدای تعالی . || آنکه پاک میکند کلام را از حشو و زوائد. (ناظم الاطباء). آنکه پاک کند کلام را از حشو و زوائد. (آنندراج ). || آن
محررلغتنامه دهخدامحرر. [ م ُح َرْ رَ ] (ع اِ) نوعی از ماران است . قسمی از مار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
محرر کردنلغتنامه دهخدامحرر کردن . [ م ُ ح َرْ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نذر کردن فرزند در راه خدا که جز عبادت به کاری نفرمایند : این بی دولتی ما نگر که من این فرزند را محرر کردم . (قصص الانبیاء ص 203). گفت یا رسول خدا، من او را محرر کردم از آن
احول محررلغتنامه دهخدااحول محرر. [ اَ وَ ل ِ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) نام خوشنویسی بعهد برامکه و از برکشیدگان آنان . او آشنا باشکال خط و مبین رسوم و قوانین آن بود. و خط را بانواعی بخش کرد و نامه هاکه از سوی خلیفه بپادشاهان در طومارها فرستادندی بخط او بود. (از ابن الندیم ). رجوع به احمد محرر شود.
محرورلغتنامه دهخدامحرور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از حَرّ. مرد گرم شده از خشم و جز آن . (منتهی الارب ). گرم شده ازآتش تب و خشم و جز آن . گرم و تندخوی و خشمناک . (از ناظم الاطباء). || گرم مزاج . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه بر مزاج او حرارت غلبه دارد. آنکه مزاجش گرم است . آنکه مزاج حار دارد
مهرورلغتنامه دهخدامهرور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از هَرّ و هریر. (از اقرب الموارد). رجوع به هر و هریر شود. || بعیر مهرور؛ شتر هرارزده . (منتهی الارب ). شتر گرفتار شده به بیماری هرار. رجوع به هرار شود.
مهرورلغتنامه دهخدامهرور.[ مِهْرْ وَ ] (ص مرکب ) بامهر. مهربان : نه طفلی کز آتش ندارد خبرنگهداردش مادر مهرور.سعدی .
محررةلغتنامه دهخدامحررة. [ م ُ ح َرْ رِ رَ ] (ع ص ) مؤنث محرر. نویسنده و تحریرکننده ٔ زن . کاتبة. ج ، محررات . || زن آزادکننده .
محرریلغتنامه دهخدامحرری . [ م ُ ح َرْ رِ ] (حامص ) نویسندگی و منشی گری . (ناظم الاطباء). عمل محرر. رجوع به محرر شود.
محررینلغتنامه دهخدامحررین . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِمُحَرَّر (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محرر شود.
محررینلغتنامه دهخدامحررین . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ، اِ)ج ِ محرر (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محرر شود.
محرر کردنلغتنامه دهخدامحرر کردن . [ م ُ ح َرْ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نذر کردن فرزند در راه خدا که جز عبادت به کاری نفرمایند : این بی دولتی ما نگر که من این فرزند را محرر کردم . (قصص الانبیاء ص 203). گفت یا رسول خدا، من او را محرر کردم از آن
محررةلغتنامه دهخدامحررة. [ م ُ ح َرْ رِ رَ ] (ع ص ) مؤنث محرر. نویسنده و تحریرکننده ٔ زن . کاتبة. ج ، محررات . || زن آزادکننده .
محرریلغتنامه دهخدامحرری . [ م ُ ح َرْ رِ ] (حامص ) نویسندگی و منشی گری . (ناظم الاطباء). عمل محرر. رجوع به محرر شود.
محررینلغتنامه دهخدامحررین . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِمُحَرَّر (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محرر شود.
احول محررلغتنامه دهخدااحول محرر. [ اَ وَ ل ِ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) نام خوشنویسی بعهد برامکه و از برکشیدگان آنان . او آشنا باشکال خط و مبین رسوم و قوانین آن بود. و خط را بانواعی بخش کرد و نامه هاکه از سوی خلیفه بپادشاهان در طومارها فرستادندی بخط او بود. (از ابن الندیم ). رجوع به احمد محرر شود.