محرکلغتنامه دهخدامحرک . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) تحریک شده . برانگیخته شده . || هر کلمه که دارای دو فتحه و یا زیادتر باشد. (ناظم الاطباء).
محرکلغتنامه دهخدامحرک . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) جنباننده و حرکت دهنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هر متحرکی را محرکی هست و محرک هم یا بالذات است و یا بالعرض . (فرهنگ علوم عقلی سجادی ).- محرک اول ؛ ذات حق تعالی : کیست مر این قبه
محرکفرهنگ فارسی عمید۱. تحریککننده.۲. (صفت) ایجادکنندۀ حساسیت.۳. (صفت) [قدیمی] بهحرکت درآورنده؛ جنباننده.
محرقلغتنامه دهخدامحرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب امروءالقیس بن عمرو. (منتهی الارب ). رجوع به امروءالقیس (اول ) شود.
محرقلغتنامه دهخدامحرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب حارث بن عمرو ملک شام . (منتهی الارب ). رجوع به حارث ... شود.
محرقلغتنامه دهخدامحرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) رجوع به جفنةالاصغربن منذراکبر و رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود.
محرکاتلغتنامه دهخدامحرکات . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محرکة. رجوع به محرکة شود.- محرکات قدسیه ؛ در اصطلاح فلسفه عقول مجرده که مدبرات عقلیه هم نامیده میشوند. (اسفار ج 3 ص 142).
محرکةلغتنامه دهخدامحرکة. [ م ُ ح َرْ رَ ک َ ] (ع ص ) مؤنث مُحَرَّک . رجوع به مُحَرَّک شود. || (اصطلاح لغویان ) کلمه ای که حرکت تمام حروف متحرک آن فتحه است . با فتحه ٔ همه ٔ حروف کلمه مگر حرف آخر. (یادداشت مرحوم دهخدا): برش محرکة؛ خجکهای سیاه ؛ حسنة محرکة، نیکی ؛ دحرج محرکة، گرد کرد. (یادداشت
محرکةلغتنامه دهخدامحرکة. [ م ُ ح َرْ رِ ک َ ] (ع ص ) مؤنث محرک . رجوع به محرک شود.- ادویه ٔ محرکه ؛ داروها که موجب تحریک و تهییج و فعالیت بیشتر در یک یا چند عضو یا تمام اعضای بدن شوند. ادویة منبهه .- علت محرکة ؛ علت فاعله . رجوع به فاعل
محرکینلغتنامه دهخدامحرکین . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُحَرِّک (در حالت نصبی و جری ). رجوع به مُحَرِّک شود.
توجهattentionواژههای مصوب فرهنگستانتمرکز ذهن بر محرک یا محرکهای خاص و نادیده گرفتن محرکهای محیطی دیگر
شرطیسازی وارونهbackward conditioning, backward pairingواژههای مصوب فرهنگستانعرضۀ محرک غیرشرطی پیش از محرک شرطی
شرطیسازی پسایندtrace conditioningواژههای مصوب فرهنگستاندر شرطیسازی پاولفی، روشی که در آن محرک شرطی با فاصلهای ثابت از محرک غیرشرطی جدا میشود و نخست محرک شرطی عرضه میشود
محرکاتلغتنامه دهخدامحرکات . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محرکة. رجوع به محرکة شود.- محرکات قدسیه ؛ در اصطلاح فلسفه عقول مجرده که مدبرات عقلیه هم نامیده میشوند. (اسفار ج 3 ص 142).
محرکةلغتنامه دهخدامحرکة. [ م ُ ح َرْ رَ ک َ ] (ع ص ) مؤنث مُحَرَّک . رجوع به مُحَرَّک شود. || (اصطلاح لغویان ) کلمه ای که حرکت تمام حروف متحرک آن فتحه است . با فتحه ٔ همه ٔ حروف کلمه مگر حرف آخر. (یادداشت مرحوم دهخدا): برش محرکة؛ خجکهای سیاه ؛ حسنة محرکة، نیکی ؛ دحرج محرکة، گرد کرد. (یادداشت
محرکةلغتنامه دهخدامحرکة. [ م ُ ح َرْ رِ ک َ ] (ع ص ) مؤنث محرک . رجوع به محرک شود.- ادویه ٔ محرکه ؛ داروها که موجب تحریک و تهییج و فعالیت بیشتر در یک یا چند عضو یا تمام اعضای بدن شوند. ادویة منبهه .- علت محرکة ؛ علت فاعله . رجوع به فاعل
محرکینلغتنامه دهخدامحرکین . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُحَرِّک (در حالت نصبی و جری ). رجوع به مُحَرِّک شود.
رژیم محرکprovocative dietواژههای مصوب فرهنگستانرژیمی که غالب غذاهای حساسیتزا را در آن میگنجانند و با حذف یکبهیک آنها، مادۀ غذایی حساسیتزا شناسایی میشود