محشورلغتنامه دهخدامحشور. [ م َ ] (ع ص ) مرد مطاع که مردمان به خدمت وی شتابند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
محشورلغتنامه دهخدامحشور. [م َ ] (ع ص ) حشر کرده شده . برانگیخته شده . (ناظم الاطباء). روز قیامت برانگیخته شده . (غیاث ) (آنندراج ).- محشور شدن ؛ حشر کرده شدن .- || گرد آمدن . آمیزش یافتن . معاشر شدن . رفت و آمد پیدا کردن . گرد آمدن با کسی یا با کسانی در روز قیا
محسورلغتنامه دهخدامحسور. [ م َ ] (ع ص ) خیره چشم . || مانده . || دریغخورنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پشیمان : و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. (قرآن 29/17).
محصورلغتنامه دهخدامحصور. [ م َ ] (ع ص ) احاطه کرده شده . (از منتهی الارب ). محاصره کرده شده . دربندان شده . احاطه شده . (ناظم الاطباء). به محاصره افتاده .حصاری کرده شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). شهربندشده .- محصور شدن ؛ احاطه شدن . محاط گشتن . دربندان و شهربندان شدن
مهصورلغتنامه دهخدامهصور. [ م َ ] (ع ص ) پیچیده شده و خمانیده شده . (آنندراج ). خمیده و کج شده و مایل . (ناظم الاطباء).
معسورلغتنامه دهخدامعسور. [ م َ ] (ع مص ) دشواری . ضد میسور و این هر دو مصدر است و گویند: دعه الی میسوره و الی معسوره و نزدیک سیبویه صفت است و گوید که مصدر بر وزن مفعول نیامده . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، معسورات . (ناظم الاطباء). || (ص ) دشوار. دشخوار. سخ
محشور شدنفرهنگ فارسی معین( ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - گرد آمدن با کسی (کسانی ) در روز قیامت . 2 - معاشر شدن .
يُحْشَرُونَفرهنگ واژگان قرآنمحشور مي شوند(کلمه حشر به معناي بيرون کردن و کوچ دادن قومي از قرارگاهشان به زور و جبر است. عبارت "يُحْشَرُونَ عَلَىٰ وُجُوهِهِمْ إِلَىٰ جَهَنَّمَ " یعنی : به رو در افتاده به سوى دوزخ محشور مىشوند)
محشور شدنفرهنگ فارسی معین( ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - گرد آمدن با کسی (کسانی ) در روز قیامت . 2 - معاشر شدن .