محقرلغتنامه دهخدامحقر. [ م ُ ح َق ْ ق َ ] (ع ص ) مختصر. کم مایه . اندک . ناچیز : در آب وآتش چون بنگریست حشمت توبه چشمش آمد پست و محقر آتش و آب . مسعودسعد.خاقانیا به کعبه رسیدی روان بپاش گر چه نه جنس پیشکش است این محقرش . <p
معکرلغتنامه دهخدامعکر. [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) مردی اشتردار.(مهذب الاسماء). خداوند گله ٔ شتر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعکار شود.
معقرلغتنامه دهخدامعقر. [ م ِ ق َ ] (ع ص ) سرج معقر؛ زین که ستور را پشت ریش کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . || رجل معقر؛ مرد که خسته گرداند شتر را از مانده کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معقرلغتنامه دهخدامعقر. [ م ُ ق ِ] (ع ص ) مرد بسیار آب و زمین و باسامان . (منتهی الارب ). مرد دارای بسیار آب و زمین و عقار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زین و پالان که پشت ریش کند ستور را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
معقرلغتنامه دهخدامعقر. [ م َ ق َ ] (اِخ ) رودباری است به یمن . از آن است احمدبن محمدبن جعفر استاد مسلم . (منتهی الارب ). رودباری است در یمن . (ناظم الاطباء). وادیی است در یمن در نزدیکی زیبد. (از معجم البلدان ).
محقراتلغتنامه دهخدامحقرات . [ م ُ ح َق ْ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محقرة. ناچیزها و چیزهای خرد و ریزه . (ناظم الاطباء). ریزگان . (منتهی الارب ). صغایر. (تاج العروس ) : طغرل بک ... پیغام . به خلیفه فرستاد که ... به هر وقت به محقرات و جزویات دیوان عزیزرا... ابرام نباید نمود. (س
محقرةلغتنامه دهخدامحقرة. [ م َ ق َ رَ ] (ع مص ) خرد بودن . حقیر بودن . خرد و خوار بودن . (آنندراج ). حقارت .و حقارت شود. || (اِمص ) خردی . حقیری . خواری . (آنندراج ). رجوع به حقیر و رجوع به حقارت شود.
محقراتلغتنامه دهخدامحقرات . [ م ُ ح َق ْ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محقرة. ناچیزها و چیزهای خرد و ریزه . (ناظم الاطباء). ریزگان . (منتهی الارب ). صغایر. (تاج العروس ) : طغرل بک ... پیغام . به خلیفه فرستاد که ... به هر وقت به محقرات و جزویات دیوان عزیزرا... ابرام نباید نمود. (س
محقرةلغتنامه دهخدامحقرة. [ م َ ق َ رَ ] (ع مص ) خرد بودن . حقیر بودن . خرد و خوار بودن . (آنندراج ). حقارت .و حقارت شود. || (اِمص ) خردی . حقیری . خواری . (آنندراج ). رجوع به حقیر و رجوع به حقارت شود.