مخالبلغتنامه دهخدامخالب . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مِخلَب : مبارزی است ردا کرده سیمگون زرهی مبارزی است سلاحش مخالب و چنگال . فرخی .چون دید و دانست که بغاث الطیور را با مخالب صقور تپانچه زدن محال است . (جهانگشای جوینی ). رجوع به مخلب ش
مخلبلغتنامه دهخدامخلب . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) داس بی دندانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از مقدمة الادب زمخشری ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || چنگال جوارح دد باشد یا مرغ یا به معنی چنگال مرغان جوارح است و چنگال غیر جوارح را ظفرگویند. ج ، مخالب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چنگال مرغ شکاری
مخلبلغتنامه دهخدامخلب . [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) آن که بسیار نقش و نگار داشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه جامه ٔ پرنقش ونگار دارد. (از محیط المحیط). || فریفته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مخلبلغتنامه دهخدامخلب . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) ماء مخلب ؛ آب لای ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آب گل و لای دار.(از المنجد). || تاک برگ برآورده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
مخلبدیکشنری عربی به فارسیچنگ , پنجه , سرپنجه جانوران , ناخن , چنگال , پنجه اي شکل , چنگ زدن , پاشنه پا , پاشنه
مخالبةلغتنامه دهخدامخالبة. [ م ُ ل َ ب َ ] (ع مص ) فریفتن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فریفتن . (آنندراج ).
صقورلغتنامه دهخداصقور. [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صَقر است . (منتهی الارب ) : صاحب اترار چون دید و دانست که بغاث الطیور را با مخالب صقور تبانچه زدن محال است . (جهانگشای جوینی ). و حریص بر صیدفهود و صقور. (جهانگشای جوینی ). رجوع به صقر شود.
حریشلغتنامه دهخداحریش . [ ح َ ] (ع ص ) شتر بسیارخوار کفته لب . ج ، حُرُش . || (اِ) حیوانی که مخالب همچون شیر دارد و کرگدن نامیده شود. (معجم البلدان ). کرگ . کرگدن . هرمیس . ارج . ریما. انبیلا. || ستوری دریائی . || جانوری بقدر انگشت که پاهای بسیار دارد. هزارپا. گوش خبه . || ضب صیدشده . (معجم ا
خاربنلغتنامه دهخداخاربن . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) بته ٔ خار. ج ، خاربنان : ور خاربنی بیند در دشت بترسدگوید مگر آن خار ز خیل تو سواریست . فرخی .کبکان بی آزار که در کوه بلندندبی قهقهه یکبار ندیدم که بخندندجز خاربنان جایگه خود نپسند
سیمگونلغتنامه دهخداسیمگون . (ص مرکب ) هر چیز سپید به رنگ نقره . (ناظم الاطباء). روشن . سپید : دگر روز چون سیمگون گشت باغ پدید آمد آن زرد رخشان چراغ . فردوسی .مبارزیست ردا کرده سیمگون زرهی مبارزی که سلاحش مخالب و چنگال . <p cl
مخالبةلغتنامه دهخدامخالبة. [ م ُ ل َ ب َ ] (ع مص ) فریفتن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فریفتن . (آنندراج ).