مختفیلغتنامه دهخدامختفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نهان و پوشیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نهان و پوشیده و پنهان شده . (ناظم الاطباء) : نور حس با این غلیظی مختفی است چون خفی نبود ضیائی کان صفی است . مولوی .بند تقدی
مخطفلغتنامه دهخدامخطف . [ م ُ طَ ] (ع ص ) باریک شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اسب چسبیده شکم . (ناظم الاطباء). جنب مخطف ؛ پهلوئی باریک . (مهذب الاسماء).
مخطفلغتنامه دهخدامخطف . [ م ُ طِ ] (ع ص ) تیری که خطا می کند و بر نشانه نمی خورد. (ناظم الاطباء). تیر خطاکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مختولغتنامه دهخدامختو. [ م َ ت ُوو ] (ع ص ) (از «خ ت و») ثوب مختو؛ جامه ٔ ریشه و پرزه ٔ آن بافته شده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جامه ٔ ریشه بافته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به ختو شود.