مخضرملغتنامه دهخدامخضرم . [ م ُ خ َ رَ ] (ع ص ) مرد ختنه ناکرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کسی که نصف عمرش در جاهلیت گذشته باشد و نصف در اسلام ، یا آنکه جاهلیت و اسلام را دریافته . و شاعر که جاهلیت و اسلام را دریافته باشد چون لبید. (از منتهی الارب ) (از آن
مخضرمفرهنگ فارسی عمیدهریک از شاعران عرب که قسمتی از عمر خود را در عصر جاهلیت و قسمت دیگر را در دورۀ اسلام گذرانیده و در هر دو دوره اشعاری سرودهاند.
مخضرمفرهنگ فارسی معین(مُ خَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مرد ختنه ناکرده . 2 - سیاهی که پدرش سفیدپوست باشد. 3 - آن که دعوی نسبتی کند و دعوی او راست نباشد. 4 - آن که بخشی از عمر خود را در عهد جاهلیت و بخش دیگر را در دورة اسلام گذرانیده .
مخضرمیلغتنامه دهخدامخضرمی . [ م ُ خ َ رَ می ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به مخضرم . (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضرم شود.
مخضرمةلغتنامه دهخدامخضرمة. [ م ُ خ َ رَ م َ ] (ع ص ) ناقه که گوشه ای از گوش آن بریده باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ماده شتری که گوشه ای از گوش وی بریده باشد. (ناظم الاطباء). || زن ختنه کرده . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مخضرمیلغتنامه دهخدامخضرمی . [ م ُ خ َ رَ می ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به مخضرم . (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضرم شود.
محصرملغتنامه دهخدامحصرم . [ م ُ ح َ رَ ] (ع ص ) زبد محصرم ؛ مسکه ٔمنتشر غیرمجتمع از شدت سرما. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || شاعر محصرم ؛ لغتی در مخضرم . و مخضرم شاعری که زمان جاهلیت و اسلام را دریافته است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مخضرم شود.
محضرملغتنامه دهخدامحضرم . [ م ُ ح َ رَ ] (ع ص ) مخضرم . شاعری که جاهلیت و اسلام را دریافته است . (از منتهی الارب ). شاعر عرب که اسلام و جاهلیت دریافته است . ج ، محضرمون . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مخضرم شود.
یسیرلغتنامه دهخدایسیر. [ ی ُ س َ ] (اِخ ) ابن عمرو، مخضرم است یعنی جاهلیت و اسلام را دریافته . (یادداشت مؤلف ).
رشیدلغتنامه دهخدارشید. [ رَ ] (اِخ ) ابن ربیض العذری .مرزبانی او را از سخنسرایان نامی عرب ذکر کرده و گفته است از شاعران مخضرم است . (از الاصابة ج 1 قسم 3).
جزءلغتنامه دهخداجزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن ضرار غطفانی . مرزبانی در معجم خود او را از شعرای مخضرم دانسته و گفته است : او عمربن خطاب را رثا کرده است . (از الاصابة فی تمییزالصحابة).
مخضرمةلغتنامه دهخدامخضرمة. [ م ُ خ َ رَ م َ ] (ع ص ) ناقه که گوشه ای از گوش آن بریده باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ماده شتری که گوشه ای از گوش وی بریده باشد. (ناظم الاطباء). || زن ختنه کرده . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مخضرمیلغتنامه دهخدامخضرمی . [ م ُ خ َ رَ می ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به مخضرم . (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضرم شود.