مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ ] (اِخ ) ملا مخفی رشتی از ندمای مجلس امام قلی خان حاکم فارس بود . او مردی حقیرالجثه بود و معتاد به کوکنار، کسی گفتش که کوکنار از وجود تو چیزی باقی نگذاشت . درجواب گفت که گناه از کوکنار نیست چون رسم است که کُتّاب اقطار عالم در اول مکاتبت می نویسند «مخفی نماناد» له
مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ فی ی ] (ع ص ) به معنی پنهان . (آنندراج ). پنهان و پوشیده و پنام و نهفته و نهان و پوشیده شده . (ناظم الاطباء) : آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده ست بر درگاه جان . مولوی .بر رأی ملک مخفی نماناد.
مخفیدیکشنری فارسی به انگلیسیconfidential, covert, dark, hidden, occult, secret, slinky, snug, stealthy, subterranean, surreptitious, undercover, underground
مخفيدیکشنری عربی به فارسیدزدکي , زير جلي , پنهان , نهاني , مخفي , رمزي , نامريي , ناپديد , نامعلوم , غيرقابل مشاهده , غيرقابل تشخيص , غير محسوسغ
پلیس مخفیلغتنامه دهخداپلیس مخفی . [ پ ُم َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کارآگاه . (از لغات فرهنگستان ). عسس و محتسبی که لباس خاص ندارد تا شناخته نشود. و پلاکی که در بغل دارد گاه ِ ضرورت ارائه کند.
تب مخفیلغتنامه دهخداتب مخفی . [ ت َ ب ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب دزده . رجوع به تب دزده شود.
خوردگی مخفیsheltered corrosionواژههای مصوب فرهنگستانخوردگی در جایی که آب یا رطوبت در آن انباشته یا چگالیده شده است و برای مدتزمان طولانی خشک نمیشود
دوربین مخفیcandid camera, hidden cameraواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهای تلویزیونی شامل رویدادهایی که با دوربینهایی پنهانشده در مکانهای گوناگون ضبط شده است
مخفیانهلغتنامه دهخدامخفیانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پنهانی . بطور پوشیده و مخفی . و رجوع به مخفی و ماده ٔ قبل شود.
مخفيدیکشنری عربی به فارسیدزدکي , زير جلي , پنهان , نهاني , مخفي , رمزي , نامريي , ناپديد , نامعلوم , غيرقابل مشاهده , غيرقابل تشخيص , غير محسوسغ
مخفیانهدیکشنری فارسی به انگلیسیcovertly, furtive, underground, underhand, secret, secretively, secretly, sneaking, stealthily, stealthy, surreptitious, surreptitiously, underhanded, undetected
مخفیانهلغتنامه دهخدامخفیانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پنهانی . بطور پوشیده و مخفی . و رجوع به مخفی و ماده ٔ قبل شود.
پلیس مخفیلغتنامه دهخداپلیس مخفی . [ پ ُم َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کارآگاه . (از لغات فرهنگستان ). عسس و محتسبی که لباس خاص ندارد تا شناخته نشود. و پلاکی که در بغل دارد گاه ِ ضرورت ارائه کند.
تب مخفیلغتنامه دهخداتب مخفی . [ ت َ ب ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب دزده . رجوع به تب دزده شود.
خوردگی مخفیsheltered corrosionواژههای مصوب فرهنگستانخوردگی در جایی که آب یا رطوبت در آن انباشته یا چگالیده شده است و برای مدتزمان طولانی خشک نمیشود
دوربین مخفیcandid camera, hidden cameraواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهای تلویزیونی شامل رویدادهایی که با دوربینهایی پنهانشده در مکانهای گوناگون ضبط شده است