مخلوقلغتنامه دهخدامخلوق . [ م َ ] (ع ص ) آفریده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). آفریده . (دهار). آفریده شده و ساخته شده . (ناظم الاطباء). ج ، مخلوقات و مخلوقین : به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم . <p
مخلوق بلندفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، زرافه، فیل، غول، سرو، نخل، شمشاد، (شاخ شمشاد)، نهال چیز طویل ◄ ساختمان بلند 209▲
حجر زنجفر مخلوقلغتنامه دهخداحجر زنجفر مخلوق . [ ح َ ج َ رِ زَ ج َ رِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالرمل . حجرالزیبق .
مخلقلغتنامه دهخدامخلق . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) کسی که جامه ٔ کهنه پوشاند دیگری را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه می پوشاند جامه ٔ کهنه را به دیگری . (ناظم الاطباء). || کهنه کننده ٔ جامه . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه کهنه می کند جامه را. || جامه ٔ که
مخلقلغتنامه دهخدامخلق . [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) تیر هموارکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تیر نسوکرده . (مهذب الاسماء). || نیک تشکیل شده و بطور کمال صورت بسته شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). کودک صورت پدید آمده . (مهذب الاسماء). || به بوی خوش آلوده
مخلوقاتلغتنامه دهخدامخلوقات . [ م َ ] (ع اِ) آفریدگان و خلایق و جانوران و موجودات . (ناظم الاطباء): ایزد توانا که آفریننده ٔ کل مخلوقات است قطع صله ٔ رحم را از رذایل ... شمرده . (عالم آرا). رجوع به مخلوق شود.
مخلوقةلغتنامه دهخدامخلوقة. [ م َ ق َ ] (ع ص )مؤنث مخلوق ، نسبت داده شده به کسی ؛ قصیدة مخلوقة؛ قصیده ٔ بربسته بسوی کسی که نگفته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤنث مخلوق . ج ، مخالیق : قصیدة مخلوقة؛ قصیده ای که نسبت دهند آن را به کسی که نگفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به مخلوق (معنی
مخلوقیتلغتنامه دهخدامخلوقیت . [ م َ قی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) آفریده شدگی ، ضدّ خالقیت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مخلوقاتلغتنامه دهخدامخلوقات . [ م َ ] (ع اِ) آفریدگان و خلایق و جانوران و موجودات . (ناظم الاطباء): ایزد توانا که آفریننده ٔ کل مخلوقات است قطع صله ٔ رحم را از رذایل ... شمرده . (عالم آرا). رجوع به مخلوق شود.
مخلوقةلغتنامه دهخدامخلوقة. [ م َ ق َ ] (ع ص )مؤنث مخلوق ، نسبت داده شده به کسی ؛ قصیدة مخلوقة؛ قصیده ٔ بربسته بسوی کسی که نگفته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤنث مخلوق . ج ، مخالیق : قصیدة مخلوقة؛ قصیده ای که نسبت دهند آن را به کسی که نگفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به مخلوق (معنی
مخلوقیتلغتنامه دهخدامخلوقیت . [ م َ قی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) آفریده شدگی ، ضدّ خالقیت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
حجر زنجفر مخلوقلغتنامه دهخداحجر زنجفر مخلوق . [ ح َ ج َ رِ زَ ج َ رِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالرمل . حجرالزیبق .
نامخلوقلغتنامه دهخدانامخلوق . [ م َ ] (ص مرکب ) خلق ناشده . آفریده نشده . || قدیم . مقابل حادث . رجوع به مخلوق شود.