مخندهلغتنامه دهخدامخنده . [ م َ خ َ دَ / دِ ] (نف ) جنبنده و خزنده را گویند که مراد حشرات الارض باشد. (برهان ) (آنندراج ).جانوران جنبنده و خزنده مانند مار و دیگر حشرات الارض و هر چیز خزنده و جانوران کوچک . (ناظم الاطباء). || به رفتار آمده . (یادداشت به خط مرحو
مخندهلغتنامه دهخدامخنده . [ م ُ خ ِ دَ / دِ ] (نف ) فرزندی که سخن پدرو مادر نشنود و عاق و عاصی شود. (برهان ) (آنندراج ).غیرمطیع و نافرمانبردار و فرزند عاق شده ٔ پدر و مادر. (ناظم الاطباء). || به معنی چسبنده هم آمده است اعم از ذی حیات و غیرذی حیات . (برهان ) (آ
مخندهفرهنگ فارسی معین(مَ خَ دَ یا دِ) (اِفا) 1 - جنبنده ، حرکت کننده . 2 - خزنده . 3 - هوام . 4 - شپش .
مخیدهلغتنامه دهخدامخیده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف ) به رفتارآمده . (لغت فرس اسدی چ اقبال ، ص 512). || به معنی چسبیده رشیدی گفته به این جهت شپش را نیز مخنده گویند. چنانکه شیخ ابوجعفر طوسی در ترجمه ٔ مصباح صغیر گفته . (آنندراج ) (
خسترلغتنامه دهخداخستر. [ خ َ ت َ ] (اِ) حشرات الارض مانند مار و سوسمار و جز آن و نوع این حیوانات را بزبان فرنگ رپتیل گویند و آن طایفه از حیوانات ذی فقاری را نامند که خونشان سرد و پوستشان عریان است و بر روی شکم راه می روند و بعضی با پنجه و بعضی بدون پنجه مانند مار و سوسمار و سنگ پشت و جز آن و
هامةلغتنامه دهخداهامة. [ هام ْ م َ ] (ع ص ، اِ) هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد مانند مار. جنبنده ٔ زهردار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و لایقع هذا الاسم الا علی المخوف من الاحناش . (صحاح اللغة). || جانور خزنده و گزنده . مخنده . (السامی ) (غیاث ). || هر حشره ٔ کشنده ای مطلقاً. (از اقر