مخیرلغتنامه دهخدامخیر. [ م َ ] (ع ص ) شراب آمیخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شیر آمیخته به آب . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
مخیرلغتنامه دهخدامخیر. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ع ص ) اختیارداده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : در سجده نکردنش چه گویی مجبور بده ست یا مخیر. ناصرخسرو.به طوع خدمت شمشیر و حربه ٔ تو کننداگر
مخیرلغتنامه دهخدامخیر. [ م ُ خ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) اختیار به کسی دهنده .(غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).کسی که اختیار می دهد. (ناظم الاطباء). || مرد نیکوتر و بسیار خیر کننده و سخی . (غیاث ) (آنندراج ). سخی و آنکه خیرات بسیار می کند و نیکوکار و مرد نیکوتر. (ناظم الاطباء).
مخرلغتنامه دهخدامخر. [ م َ ] (ع اِ) بنات مخر؛ ابرهای بهاری سپید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)... ابرهای تابستانی . (دهار). || (مص ) شکافتن کشتی آب را و آب زمین را. (زوزنی ) (ترجمان القرآن ). روان شدن کشتی یا پیش آمدن باد را در عین روانگی شکافتن آب را و بانگ کردن
مخرلغتنامه دهخدامخر. [ م ُ خ ِرر ] (ع ص ) فروداندازنده ٔ چیزی . (آنندراج ). آنکه سبب می شود افتادن و سقوط را. (ناظم الاطباء).
واجب مخیرلغتنامه دهخداواجب مخیر. [ ج ِ ب ِ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) واجب مخیر در مقابل واجب معین است و آن چیزی است که به امر واحد مبهمی از امور مبهم تعلق گیرد که فعل مکلف آن را معین میکند نه قول وی و این مذهب فقهاست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1447
مخیریقلغتنامه دهخدامخیریق . [ م ُ خ َ ] (اِخ ) یکی از علماء متمول و ثروتمند یهود بود که در زمان حضرت رسول مسلمان شد و اموالش را به پیغمبر بخشید، تا در هر راهی که لازم باشد خرج کند. وی در جنگ احد شهید شد، و در حدیث آمده است که : مخیریق سائق یهود و سلمان سائق فارسی و بلال سائق حبشه . (از اعلام زر
واجب مخیرلغتنامه دهخداواجب مخیر. [ ج ِ ب ِ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) واجب مخیر در مقابل واجب معین است و آن چیزی است که به امر واحد مبهمی از امور مبهم تعلق گیرد که فعل مکلف آن را معین میکند نه قول وی و این مذهب فقهاست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1447
بنک مخیرلغتنامه دهخدابنک مخیر. [ ب َ م ُ خ َ ی َ ] (اِ مرکب ) در الابنیه عن حقایق الادویه به این صورت آمده و آن نام دارویی است و در جای دیگر نیافتم . (یادداشت بخط مؤلف ).
واجب تخییریلغتنامه دهخداواجب تخییری . [ ج ِ ب ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واجب مخیر. رجوع بواجب مخیر شود.
مختارفرهنگ مترادف و متضادآزاد، برگزیده، بهین، پسندیده، حر، صاحباختیار، ماذون، مجاز، مخیر، مستقل ≠ مجبور
مخیریقلغتنامه دهخدامخیریق . [ م ُ خ َ ] (اِخ ) یکی از علماء متمول و ثروتمند یهود بود که در زمان حضرت رسول مسلمان شد و اموالش را به پیغمبر بخشید، تا در هر راهی که لازم باشد خرج کند. وی در جنگ احد شهید شد، و در حدیث آمده است که : مخیریق سائق یهود و سلمان سائق فارسی و بلال سائق حبشه . (از اعلام زر
زمخیرلغتنامه دهخدازمخیر. [ زِ ] (ع ص ، اِ) چیزی اندک . منه : مارزئته زمخیراً؛ ای مانقصته شیئاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واجب مخیرلغتنامه دهخداواجب مخیر. [ ج ِ ب ِ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) واجب مخیر در مقابل واجب معین است و آن چیزی است که به امر واحد مبهمی از امور مبهم تعلق گیرد که فعل مکلف آن را معین میکند نه قول وی و این مذهب فقهاست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1447
بنک مخیرلغتنامه دهخدابنک مخیر. [ ب َ م ُ خ َ ی َ ] (اِ مرکب ) در الابنیه عن حقایق الادویه به این صورت آمده و آن نام دارویی است و در جای دیگر نیافتم . (یادداشت بخط مؤلف ).