مداخللغتنامه دهخدامداخل . [ م َ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ مدخل ، به معنی جاهای داخل ش-دن و درآمدن و وارد شدن . دریا دروازه یا رخنه ای که از آن بتوان به جائی داخل شد. موارد. مقابل مخارج : چون مار در مداخل و مضایق زمین روند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 342</s
مداخللغتنامه دهخدامداخل . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ، اِ) پشته ٔ بلند مشرف بر زمین سیرآب . (منتهی الارب ). || بزرگی که دخالت در کارقوم کند. (از متن اللغة). کسی که مداخله می نماید و داخل در کاری می شود. || مصاحب و همدم . || درون و داخل . (ناظم الاطباء). رجوع به داخل شود. || آکنده و انباشته . (ناظم الاطب
مداخیللغتنامه دهخدامداخیل . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مدخول . به معنی درآمدها و عایدی ها، همان است که در فارسی مداخل شده است . (از یادداشتهای مؤلف ).
مداخل بردنلغتنامه دهخدامداخل بردن . [ م َ خ ِ ب ُ دَ ](مص مرکب ) سود کردن . فایده بردن . از کار و کسب و تجارت عواید حاصل کردن . || از طریق نامشروع و غیرقانونی و اغلب نامشهود از قبیل رشوه و باج سبیل و حق و حساب پولی به جیب زدن و درآمدی حاصل کردن .
مداخل داشتنلغتنامه دهخدامداخل داشتن . [ م َ خ ِ ت َ ] (مص مرکب ) پرسود و پرفایده بودن کاری . نتیجه بخش و مفید بودن . || عایدی و درآمد داشتن از کاری یا مقامی .
مداخلتلغتنامه دهخدامداخلت . [ م ُ خ َ /خ ِ ل َ ] (از ع اِمص ) مداخلة. مداخله . دخالت . دست اندازی و مباشرت . (از ناظم الاطباء). دخالت در کاری یا درروابط بین دو کس یا دو گروه : هرگاه که دودوست به مداخلت شریری مبتلا گردند هرآینه میان ایشان
مداخلهلغتنامه دهخدامداخله . [ م ُ خ َ /خ ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ) مداخلت . دخالت در امور دیگران . دست اندازی و مباشرت . (ناظم الاطباء). مبادرت و درآمدن در کاری . || دخالت در امور دیگران .دست اندازی به حقوق و امور دیگران . |
مداخلةلغتنامه دهخدامداخلة. [ م ُ خ َ ل َ ] (ع مص ) در کار یکدیگر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به مداخله شود. || با کسی در کاری یا در جائی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). || درآمدن در چیزی و دخالت کردن و دخیل شدن و مباشرت نمودن چیزی را. (از ناظم الاطباء). رجوع به مداخله شود. || داخله
مداخله کردنلغتنامه دهخدامداخله کردن . [ م ُ خ َ / خ ِ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دخالت کردن در امری . دخالت در امور دیگران .
مداخل بردنلغتنامه دهخدامداخل بردن . [ م َ خ ِ ب ُ دَ ](مص مرکب ) سود کردن . فایده بردن . از کار و کسب و تجارت عواید حاصل کردن . || از طریق نامشروع و غیرقانونی و اغلب نامشهود از قبیل رشوه و باج سبیل و حق و حساب پولی به جیب زدن و درآمدی حاصل کردن .
مداخل داشتنلغتنامه دهخدامداخل داشتن . [ م َ خ ِ ت َ ] (مص مرکب ) پرسود و پرفایده بودن کاری . نتیجه بخش و مفید بودن . || عایدی و درآمد داشتن از کاری یا مقامی .
مداخلت کردنلغتنامه دهخدامداخلت کردن . [ م ُ خ َ / خ ِ ل َ ک َ دَ ](مص مرکب ) داخل شدن در امری . درآمدن در کاری . اقدام به کاری : چنانکه در طبایع مرکب است هر کسی برای خویش در مهمات مداخلت کردی . (کلیله و دمنه ). || درآمدن در کاری که ظاهراً مرب