مداقهلغتنامه دهخدامداقه . [ م ُ داق ْ ق َ / ق ِ ](از ع اِمص ) باریک بینی . استقصاء. (یادداشت مؤلف ). دقت کردگی . حساب از روی دقت و درستی . (ناظم الاطباء).- مداقه کردن ؛ دقت کردن و باریک شدن در موضوعی . به دقت وارسی کردن .
مداقهفرهنگ مترادف و متضادامعان، باریکبینی، بررسی، دقت نظر، تدقیق، توجه، دقت، کنجکاوی، موشکافی، ملاحظه
مداقةلغتنامه دهخدامداقة. [ م ُ داق ْ ق َ ] (ع مص ) با هم باریکی کردن در حساب ،یا عام است . (منتهی الارب ). با کسی کار باریک فراگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به دقت به حساب کسی رسیدن . (از اقرب الموارد). رجوع به مداقه شود. || آرد کردن . (منتهی الارب ). رجوع به تدقیق شود.
مداقیعلغتنامه دهخدامداقیع. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُدقِع به معنی شتری که علف را وقت خوردن از خاک برکند. (از منتهی الارب ). رجوع به مدقع شود.
مداکةلغتنامه دهخدامداکة. [ م َ / م ُ ک َ ] (ع ص ) ارض مداکة؛ زمین خروسناک . (منتهی الارب ). کثیرةالدیوک . مدیکة. (متن اللغة). کثیرةالدیکة. (اقرب الموارد). مَداک . مُداک . جای خروسناک ، که در آن خروس بسیار باشد. (ناظم الاطباء).
مذاقةلغتنامه دهخدامذاقة. [ م َ ق َ ] (ع مص ) چشیدن وآزمودن . (زوزنی ). طعم چیزی را درک کردن . ذوق . ذواق .مذاق . (از متن اللغة). رجوع به مذاق و مذاقت شود.