مدخرلغتنامه دهخدامدخر. [ م ُدْ دَ خ َ ] (ع ص ) (از «ذ خ ر») نهاده . برنهاده . اندوخته . ذخیره شده . الفغده . الفنجیده . بیلفغده . بیلفنجیده . (یادداشت مؤلف ). نعت مفعولی است از ادخار. رجوع به ادخار شود : غنایم دنیوی که به دست نهب و تاراج اندوخته می شد با مثوبات اخروی
مدخرلغتنامه دهخدامدخر. [ م ُدْدَ خ ِ ] (ع ص ) (از «ذ خ ر») اندوزنده . (یادداشت مؤلف ). مهیاکننده برای وقت حاجت و برگزیننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادخار. رجوع به ادخار شود.
مذخرلغتنامه دهخدامذخر. [ م ُذْ ذَ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از اذخار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اذخار و نیز رجوع به مُدَّخِر شود. || اسبی که باقی دارد تک خود را بعد انقطاع تک اسبان دیگر. (منتهی الارب ). الفرس المبقی للحصر - ضرب من العدو - مدخر. (منتهی الارب ). اسبی که دیرتر از اسبان دیگر از
مذاخرلغتنامه دهخدامذاخر. [ م َ خ ِ ] (ع اِ) شکم ها و روده ها و رگها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مواضعی که حیوان آب و گیاه در آنها ذخیره می کند، گویند: ملات الدابة مذاخرها. (از اقرب الموارد). || اسافل بطن . (منتهی الارب ) (متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مذخورلغتنامه دهخدامذخور. [ م َ ] (ع ص ) ذخیره شده . یخنی نهاده . اندوخته وگردکرده . (ناظم الاطباء). آنچه که برای زمان حاجت نهاده باشند. (از متن اللغة). نعت مفعولی است از ذخر.
مدخرصلغتنامه دهخدامدخرص . [ م ُ دَ رِ ] (ع ص ) ظاهرکننده ٔ کاری . (آنندراج ). آنکه ظاهر و آشکار می کند کاری را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از دخرصة. رجوع به دخرصة شود.
بیلفنجیدهلغتنامه دهخدابیلفنجیده . [ ی َ ف َ دَ / دِ ] (ن مف ) مدخر. بیلفغده . الفغده . الفنجیده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به الفغده شود.
مذخرلغتنامه دهخدامذخر. [ م ُذْ ذَ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از اذخار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اذخار و نیز رجوع به مُدَّخِر شود. || اسبی که باقی دارد تک خود را بعد انقطاع تک اسبان دیگر. (منتهی الارب ). الفرس المبقی للحصر - ضرب من العدو - مدخر. (منتهی الارب ). اسبی که دیرتر از اسبان دیگر از
بیلفقدهلغتنامه دهخدابیلفقده . [ ی َ ف َ دَ / دِ ](ن مف ) الفغده . مدّخر. الفنجیده . بیلفنجیده . (یادداشت مؤلف ). اندوخته و جمعکرده . رجوع به الفغده شود.
غیضلغتنامه دهخداغیض . [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) جایی است میان کوفه و شام . اخطل گوید : فهو بها سی ّءظناً و لیس له بالبیضتین و لا بالغیض مدّخر.(از معجم البلدان ).
الفنجیدهلغتنامه دهخداالفنجیده . [ اَ ف َدَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از الفنجیدن . اندوخته . جمع کرده شده . کسب شده . مدخر. الفخته . الفغده . الفخده . الفنج . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود.
مدخرصلغتنامه دهخدامدخرص . [ م ُ دَ رِ ] (ع ص ) ظاهرکننده ٔ کاری . (آنندراج ). آنکه ظاهر و آشکار می کند کاری را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از دخرصة. رجوع به دخرصة شود.