مددلغتنامه دهخدامدد. [ م َ دَدْ ] (ع اِمص ، اِ) افزونی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). زیادت . (منتهی الارب ) : دست او ابر است و دریا را مدد باشد ز ابرنیز از دستش جهان دریای پهناور شود. فرخی .از م
مددفرهنگ فارسی عمید۱. یاری؛ کمک؛ فریادرسی.۲. (اسم) [قدیمی] یار و یاور؛ فریادرس.⟨ مدد کردن: (مصدر متعدی، مصدر لازم) یاری کردن؛ کمک کردن.
مدیثلغتنامه دهخدامدیث . [ م ُ دَی ْ ی َ ] (ع ص ) رام از هر چیزی : طریق مدیث ؛ راه کوفته و پاسپرده . بعیر مدیث ؛ مذلل بالریاضة. (منتهی الارب ). طریق مدیث ؛ مطروق . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از تدییث به معنی تذلیل . رجوع به تدییث شود.
مددجوییلغتنامه دهخدامددجویی . [ م َ دَدْ ] (حامص مرکب ) مددجوئی . جستجوی کمک و اعانت . (ناظم الاطباء). استعانت . استمداد.
مددخانلغتنامه دهخدامددخان . [ م َ دَدْ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل ، در 23هزارگزی شمال غربی سه کوهه و 13هزارگزی مغرب جاده ٔ زاهدان به زابل در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 189 تن سک
مددجوییلغتنامه دهخدامددجویی . [ م َ دَدْ ] (حامص مرکب ) مددجوئی . جستجوی کمک و اعانت . (ناظم الاطباء). استعانت . استمداد.
مددخانلغتنامه دهخدامددخان . [ م َ دَدْ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل ، در 23هزارگزی شمال غربی سه کوهه و 13هزارگزی مغرب جاده ٔ زاهدان به زابل در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 189 تن سک
رمددلغتنامه دهخدارمدد. [ رِ دَ / دِ ] (ع ص ، اِ) خاکستر نیک باریک یا هلاک شونده . (منتهی الارب ). رماد رمدد؛ خاکستر بسیار نرم یا هالک . (از اقرب الموارد). مهلک و هلاک شونده و تباه شونده .(ناظم الاطباء). خاکستر بسیار نرم . (از متن اللغة).
مرد و مددلغتنامه دهخدامرد و مدد. [ م َ دُ م َ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) یار و یاور. کس و کار.- مرد و مددی نداشتن ؛یکبارگی بی کس بودن . سرپرست و نفقه آوری نداشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
متمددلغتنامه دهخدامتمدد. [ م ُ ت َ م َدْ دِ ] (ع ص ) کشیده شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کشیده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تمدد شود.