مدعالغتنامه دهخدامدعا. [ م ُدْ دَ ] (ع ص ، اِ) هرآنچه ادعا کرده می شود و طلب کرده می شود. (ناظم الاطباء). دعوی کرده شده . (فرهنگ فارسی معین ). موضوع ادعا. موضوع دعوی . رجوع به مُدَّعی ̍ شود. || مراد.آرزو. خواهش . مقصود. اراده . درخواست . غرض . (ناظم الاطباء). رجوع به مُدَّعی ̍ شود <span class
مدعاسلغتنامه دهخدامدعاس . [ م ِ ] (ع ص ) راه نرم سپرده . (منتهی الارب ). راه پاسپرده ٔ نرم . (از ناظم الاطباء). راهی که بر اثر عبور رهگذران پاخورده و نرم شده است . (از اقرب الموارد). ج ، مداعس . || نیزه میانه دست که دوتا نشود. (منتهی الارب ). نیزه ای که خم نشود. رجوع به مِدعَس شود. || طریق مدع
مدعاةلغتنامه دهخدامدعاة. [ م َ ] (ع مص ) به طعام خواندن . (منتهی الارب ). به دعوت خواندن . (تاج المصادر بیهقی ). دعوت کردن از کسی به صرف غذا. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). دعوة. (اقرب الموارد). || (اِ) میهمانی . (مهذب الاسماء). دعوت به طعام و شراب . (از متن اللغة). ج ، مداعی . || داعیة. (ا
مدعاسلغتنامه دهخدامدعاس . [ م ِ ] (ع ص ) راه نرم سپرده . (منتهی الارب ). راه پاسپرده ٔ نرم . (از ناظم الاطباء). راهی که بر اثر عبور رهگذران پاخورده و نرم شده است . (از اقرب الموارد). ج ، مداعس . || نیزه میانه دست که دوتا نشود. (منتهی الارب ). نیزه ای که خم نشود. رجوع به مِدعَس شود. || طریق مدع
مدعاةلغتنامه دهخدامدعاة. [ م َ ] (ع مص ) به طعام خواندن . (منتهی الارب ). به دعوت خواندن . (تاج المصادر بیهقی ). دعوت کردن از کسی به صرف غذا. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). دعوة. (اقرب الموارد). || (اِ) میهمانی . (مهذب الاسماء). دعوت به طعام و شراب . (از متن اللغة). ج ، مداعی . || داعیة. (ا
پرمدعالغتنامه دهخداپرمدعا. [ پ ُ م ُدْ دَ ] (ص مرکب ) که سخن دراز کشد. که دعویهای باطل بسیار در محاجه آرد. که بسیار کاوَد در سخن چنانکه مخاطب را مانده کند.