مدقوقلغتنامه دهخدامدقوق . [ م َ ] (ع ص ) کوفته شده . (غیاث اللغات ). نرم کوفته شده . (ناظم الاطباء). خرد و شکسته شده .(از اقرب الموارد). آردشده . (یادداشت مؤلف ). || مقروع . کوبیده . زده : دق الباب ؛ قرعه . (اقرب الموارد). || لاغر و باریک کرده شده . (غیاث اللغات ). لاغر. باریک . (فرهنگ فارسی
مدکوکلغتنامه دهخدامدکوک .[ م َ ] (ع ص ) رجل مدکوک ؛ دکته الحمی . (منتهی الارب ). مردی که تب وی را کوفته باشد. (ناظم الاطباء). دکیک . مریض که بیماری ضعیفش کرده باشد. (از متن اللغة). || فرس مدکوک ؛ اسب که استخوان سرینش بلند نباشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
مدککلغتنامه دهخدامدکک . [ م ُ دَک ْ ک َ ] (ع ص ) حنظل مدکک ؛ حنظلی که با خرما و جز آن خورده شود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة).
مدققلغتنامه دهخدامدقق . [ م ُ دَق ْ ق َ ] (ع ص ) کوفته شده و نرم کرده شده . (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از تدقیق . رجوع به تدقیق شود.
مدققلغتنامه دهخدامدقق . [ م ُ دَق ْ ق ِ ] (ع ص )آنکه نیک می کوبد. (ناظم الاطباء). کوبنده و نرم کننده .نعت فاعلی است از تدقیق . رجوع به تدقیق شود. || کار باریک کننده و نکته های باریک پیداکننده . (غیاث اللغات ). || آنکه در معرفت و وقوف برچیزی دقت میکند . (ناظم الاطباء). که در چیزی دقت بکار می ب
مدققدیکشنری عربی به فارسیمامور رسيدگي , مميز حسابداري , شنونده , مستمع , شطرنجي , بشکل شطرنجي ساختن ياعلا مت گذاردن , شطرنجي کردن , نوعي بازي شبيه جنگ نادر , چکرز
مدقوقةلغتنامه دهخدامدقوقة. [ م َ قو ق َ ] (ع اِ) گوشتابه . مدققة. و هی کثیرالغذاء یقوی البدن و الباه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مدققة شود.
ارقیطونلغتنامه دهخداارقیطون . [اَ ] (معرب ، اِ) (از لاطینی آرکتولاپا) آراقیطون . اراقیطون . ارقطیون . باباآدم .مؤلف تحفةالمؤمنین گوید: معرّب از ارقیثون یونانی و آن نباتیست مزغّب ، ساقش مربع و سست و قریب بذرعی و برگش مایل به استداره واکلیل او مایل بسرخی و تخمش بقدر زیره و از آن کوچکتر و سیاه و
کشکلغتنامه دهخداکشک . [ ک َ ] (اِ) دوغ خشک کرده باشد که به ترکی قروت خوانند. (از برهان ). دوغ خشک کرده پس از آنکه روغن آن گرفته باشند و آن را بیشتر به شکل گلوله به اندازه ٔ گردوئی و بزرگتر و در کرمان چون قلمی کنند. اَقِط. پینو. بینو. (یادداشت مؤلف ) : زن آقا دهد
سرطانلغتنامه دهخداسرطان . [ س َ رَ ] (ع اِ) جانوری است در جوها و تالابها برابر غوک متوسط مشابه بشکل عنکبوت ، آن را بهندی گنگی گویند. (غیاث ). جانوری است در جوها و تالابها برابر غوک متوسط مشابه بشکل عنکبوت ، آن را بهندی گِنگچه گویند و رفتار آن گاهی راست باشد بطرف سر و گاهی کج بطرف عقب رفتار میک
کوفتهلغتنامه دهخداکوفته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کوبیده .خردکرده . (فرهنگ فارسی معین ). کوبیده . خردشده . آس شده . مدقوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون که یکی تاج و بساک ملوک باز یکی کوفته ٔ آسیاست . کس
بیمارلغتنامه دهخدابیمار. (ص ) ناتوان و خسته . (برهان ). ناتوان ومریض . (انجمن آرا). مریض . (شرفنامه ٔ منیری ). ناتندرست . دردمند. ناتوان . ناخوش . رنجور. (ناظم الاطباء). این لفظ مرکب است از بی (کلمه ٔ نفی ) به اضافه ٔ مار، بمعنی صحت و شفا. (از فرهنگ نظام ). آرنده ٔ بیم . بیم آر. (شرفنامه ٔ منی
مدقوقةلغتنامه دهخدامدقوقة. [ م َ قو ق َ ] (ع اِ) گوشتابه . مدققة. و هی کثیرالغذاء یقوی البدن و الباه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مدققة شود.