مدلوللغتنامه دهخدامدلول . [ م َ ] (ع اِ) معنی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مضمون . مفاد. مقتضی . فحوی . مفهوم . مقصود. منظور. مراد. مستفاد. تفسیر. تأویل . (یادداشت مؤلف ). || برهان . دلیل . (ناظم الاطباء). || آنچه که از علم به چیزی دیگر علم بدان لازم آید. (از تعریفات ) مقابل دال . || (ص ) آن
مذلوللغتنامه دهخدامذلول . [ م َ ] (ع ص ) خوار. فروتن . رام . مطیع. (ناظم الاطباء). ذلولی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ذلولی شود.
مدلللغتنامه دهخدامدلل . [ م ُ دَل ْ ل َ ] (ع ص ) به دلیل ثابت کرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). به دلیل ثابت شده . بادلیل . دلیل دار. مثبت . ثابت . مبرهن . برهانی . موجه . (یادداشت مؤلف ).- مدلل داشتن ؛ مدلل کردن . به اثبات رساندن . مبرهن کردن . ثابت کردن .<b
مذلللغتنامه دهخدامذلل . [ م ُ ذَل ْ ل َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است ازتذلیل . رجوع به تذلیل شود. || رام . مطیع.(ناظم الاطباء). رجوع به تذلیل شود : قبایل مغول قومی به اختیار و قومی به اجبار مذلل و مسخر فرمان او شدند. (جهانگشای جوینی ). || طریق مذلل ؛ ذلیل . راهی که سپردنش س
مدلولاتلغتنامه دهخدامدلولات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مدلولة. رجوع به مدلولة و مدلول شود. || مفاد. معانی . مفاهیم . رجوع به مدلول شود.
تعارضلغتنامه دهخداتعارض . [ ت َ رُ ] (ع مص ) یکدیگر را پیش آمدن . (زوزنی ).خلاف یکدیگر آمدن خبر و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). معارضه کردن یکی با دیگری . (از اقرب الموارد) : کفشگر در معرض تعارض درحال سر تفکر به گریبان حیرت فروبرد. (ترجمه ٔ محاسن اصف
مدلولاتلغتنامه دهخدامدلولات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مدلولة. رجوع به مدلولة و مدلول شود. || مفاد. معانی . مفاهیم . رجوع به مدلول شود.