مدنلغتنامه دهخدامدن . [ م ُ دِن ن ] (ع ص ) اقامت نماینده . (آنندراج ). ساکن شونده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادنان . رجوع به ادنان شود.
مدنلغتنامه دهخدامدن . [ م ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ مدینه . رجوع به مدینه شود.- سیاست مدن ؛ دانش ملک راندن . (یادداشت مؤلف ).
مدنلغتنامه دهخدامدن . [ م ُ نِن ْ ] (ع ص ) (از «د ن و») مُدنی . مُدْنیة: ناقةٌ مُدْن ؛ ماده شتری که نتاج آن قریب شده باشد. (منتهی الارب ) (از متن اللغة).
مدینلغتنامه دهخدامدین . [ م َ ] (ع ص ) خسیس . فرومایه . ضعیف . سست . (آنندراج ): ادانه ؛ فرومایه و ضعیف گردانید او را. (منتهی الارب ). رجوع به ادانة شود.
مدینةالشمسلغتنامه دهخدامدینةالشمس . [ م َ ن َ تُش ْ ش َ ] (اِخ ) نام دیگر بعلبک است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بعلبک شود.
مدینلغتنامه دهخدامدین . [ م َ ] (ع ص ) خسیس . فرومایه . ضعیف . سست . (آنندراج ): ادانه ؛ فرومایه و ضعیف گردانید او را. (منتهی الارب ). رجوع به ادانة شود.
مدینلغتنامه دهخدامدین . [ م َ ] (ع ص ) مرد وام دار. (منتهی الارب ). مدیون . (متن اللغة). که مالی را تا مدتی به قرض گرفته است . (از اقرب الموارد). || پاداش یافته . (منتهی الارب ). مجزی محاسب . (اقرب الموارد). مزدداده شده . (فرهنگ خطی ). || (اِ) بنده . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). عبد. (متن ا
مدینلغتنامه دهخدامدین . [ م َدْ ی َ ] (اِخ ) (بنو...) بنومدین بن ابراهیم ، قومی از عرب بادیه ، و این قوم را شعوب و قبایل بسیار بود و به دیار عاد و ارض معان از اطراف شام متصل به حجاز اززمین قوم لوط منازل داشته اند و شعیب بر آنان مبعوث شد و ایمان نیاوردند و هلاک شدند. (یادداشت مؤلف ).
مدینلغتنامه دهخدامدین . [ م َدْ ی َ ] (اِخ ) شهری است [ به عربستان ] خرم و بر کران دریا، واندروی چاهی است که [ گویند ] موسی از وی آب برکشیدبسوی گوسپندان شعیب علیهماالسلام . (حدود العالم ص 169). نام شهر شعیب پیغمبر. (مهذب الاسماء). نام شهر قوم شعیب است در مقاب