مدیون

madyun

معنی

قرض‌دار؛ بدهکار.

مترادف

۱. بدهکار، غارم، قرضدار، وامدار ≠ داین
۲. مرهون
۳. مشغولالذمه

برابر پارسی

بدهکار، وام دار

جست‌وجوی دقیق

مدیون

لغت‌نامه دهخدا

مدیون . [ م َدْ ] (ع ص ) مرد وامدار. مرد بسیاروام . (منتهی الارب ). قرض دار. (غیاث اللغات ). بدهکار. وامدار. غریم . مقروض . داین . نعت است از دین : بس کس از عقد زنان قارون شده دیگری از عقد زن مدیون شده .مولوی .

مدیون

فرهنگ فارسی عمید

قرض‌دار؛ بدهکار.

مدیون

دیکشنری فارسی به عربی

مدين

مدیون

دیکشنری فارسی به انگلیسی

beholden, debtor, indebted

مدیون

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) قرض دار، بدهکار.

جست‌وجوی هم‌آوا

مدون

لغت‌نامه دهخدا

مدون . [ م ُ دَوْ وِ ] (ع ص ) ترتیب دهنده ٔ دیوان . (آنندراج ). دیوان پرداز. نعت فاعلی است از تدوین . رجوع به تدوین شود.

مدون

لغت‌نامه دهخدا

مدون . [ م ُ ] (ع مص ) بجائی مقیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پیوسته و همیشه ماندن بجای و مقیم شدن . (از منتهی الارب ). اقامت کردن در مکانی . (از اقرب الموارد). || درآمدن در شهری . (از منتهی الارب ). رسیدن به شهری . (از اقرب الموارد).

مدون

لغت‌نامه دهخدا

مدون . [ م ُ دَوْ وَ ] (ع ص ) جمعکرده شده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مکتوب در دیوان . دیوان انشأکرده شده و فراهم آمده . (از متن اللغة). دردیوان نبشته . مجموع . مضبوط. نعت مفعولی است از تدوین : منت برد عراق و ری از من بدین دو جای بحری ز نظم و

مدون

فرهنگ فارسی عمید

۱. فراهم‌آورده‌شده؛ جمع‌آوری‌شده.۲. ویژگی اشعار و مطالبی که جمع‌آوری کرده باشند.

مدون

دیکشنری فارسی به انگلیسی

compiler, framer

جست‌وجوی مشابه

مدیونه

لغت‌نامه دهخدا

مدیونه . [ م َدْ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مدیون . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مدیون شود. || (اِ) داه . کنیز. (ناظم الاطباء). || (اِخ ) قبیله ای از بربر. (یادداشت مؤلف ).