مراتعلغتنامه دهخدامراتع. [ م َ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ مَرْتَع، به معنی چراگاه .رجوع به مَرتَع شود : اشتراک در مراتع نعم و اتحاد میان صنایع و خدم محقق شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 238). نوع انسان چنان نواحی و مرابع به چشم وگوش ندیده و نشنیده و ج
مراطةلغتنامه دهخدامراطة. [ م ُ طَ ] (ع ص ) موی افتاده از برکندن یا از شانه کردن . (از منتهی الارب ). موئی که به زمین افتاده باشد، چه بر اثر تسریح و شانه زدن و چه به علت نتف و از جای کندن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
مروتةلغتنامه دهخدامروتة. [ م ُت َ ] (ع اِمص ) اسم است مصدر مرت را. بی گیاهی زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مرت شود.
مروتیلغتنامه دهخدامروتی . [ م َ وَ تی ی ](ص نسبی ) منسوب به ذی المروة؛ که گویا قریه ای بوده است در مکه یا مدینه . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).