مراقبلغتنامه دهخدامراقب . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) نگرنده . مواظبت کننده . مواظب . ناظر. نگران . که می پاید و مراقبت میکند : رو مراقب باش بر احوال خویش نوش بین در داد و اندر ظلم نیش . مولوی .مدتی زن شد مراقب هر دو راتا که شان فرصت نیف
مراقبدیکشنری عربی به فارسینگهدار , نگهبان , حافظ , اگاهي دهنده , انگيزنده , گوشيار , به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن , مبصر , مشاهده کننده , مراقب , پيرو رسوم خاص , سرپرست , ولي , رءيس , ناظر , قراول , بازرس
مراکبلغتنامه دهخدامراکب . [ م َ ک ِ] (ع اِ) آن چیزها که بر آنها سوار شوند. (غیاث اللغات ). مَرْکَب . (منتهی الارب ). حیوان یا وسائلی که بر آنها سوار شوند و طی طریق کنند، اعم از اسب یا کشتی .رجوع به مرکب شود : بفرموده تا به وجه اعظام و احترام با ساز و عدت و آلت و اهبت و
اصحاب مراقبلغتنامه دهخدااصحاب مراقب . [ اَ ب ِ م ُ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طایفه ای از اهل شهود در تداول متصوفه . رجوع به شهود و اهل شهود شود.
مراقبتلغتنامه دهخدامراقبت . [ م ُ ق َ / ق ِ ب َ ] (ازع اِمص ) مراقبة در تمام معانی . رجوع به مراقبة و نیز مراقبه شود. || مواظبت : چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خود پرداخت در همه ٔ اوقات گزاردن کارها در قبضه ٔ تصرف خود تواند داش
مراقبهلغتنامه دهخدامراقبه . [ م ُ ق َ / ق ِ ب َ / ب ِ ] (ع مص ، اِمص ) مراقبة. رجوع به مراقبة و مراقبت شود. || ترسیدن و گردن فروانداختن . (غیاث اللغات ). رجوع به مراقبة و مراقبت شود. || به اصطلاح عرفا، حضور دل است با خدا و غیبت
مراقبةلغتنامه دهخدامراقبة. [ م ُ ق َ ب َ ] (ع مص ) نگاهبانی کردن . (منتهی الارب ). حراست کردن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نگاه داشتن چیزی را. (از غیاث اللغات ). یکدیگر را نگاهبانی کردن . (صراح ) (منتهی الارب ). || کسی را چشم داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). ترقب . ا
مراقبةدیکشنری عربی به فارسیجلوگيري کردن از , ممانعت کردن , سرزنش کردن , رسيدگي کردن , مقابله کردن , تطبيق کردن , نشان گذاردن , چک بانک , مراقب , ديده بان , ديدگاه , چشم انداز , دورنما , ديد , مراقبت , عمل پاييدن , نظريه
مراقبتفرهنگ فارسی عمید۱. نگهبانی کردن؛ زیر نظر قرار دادن.۲. دیدبانی؛ نگهبانی.۳. (تصوف) توجه کامل داشتن سالک نسبت به حق.
نامراقبلغتنامه دهخدانامراقب . [ م ُ ق ِ ] (ص مرکب ) که مراقب و مواظب نیست . غیرمراقب . مقابل مراقب . رجوع به مراقب شود.
مراقبت کردنلغتنامه دهخدامراقبت کردن . [ م ُ ق َ / ق ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاه داشتن . (یادداشت مؤلف ). نگهبانی ونگهداری کردن . || مواظبت کردن . پاییدن .
مراقبتلغتنامه دهخدامراقبت . [ م ُ ق َ / ق ِ ب َ ] (ازع اِمص ) مراقبة در تمام معانی . رجوع به مراقبة و نیز مراقبه شود. || مواظبت : چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خود پرداخت در همه ٔ اوقات گزاردن کارها در قبضه ٔ تصرف خود تواند داش
مراقبهلغتنامه دهخدامراقبه . [ م ُ ق َ / ق ِ ب َ / ب ِ ] (ع مص ، اِمص ) مراقبة. رجوع به مراقبة و مراقبت شود. || ترسیدن و گردن فروانداختن . (غیاث اللغات ). رجوع به مراقبة و مراقبت شود. || به اصطلاح عرفا، حضور دل است با خدا و غیبت
مراقبةلغتنامه دهخدامراقبة. [ م ُ ق َ ب َ ] (ع مص ) نگاهبانی کردن . (منتهی الارب ). حراست کردن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نگاه داشتن چیزی را. (از غیاث اللغات ). یکدیگر را نگاهبانی کردن . (صراح ) (منتهی الارب ). || کسی را چشم داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). ترقب . ا
مراقبةدیکشنری عربی به فارسیجلوگيري کردن از , ممانعت کردن , سرزنش کردن , رسيدگي کردن , مقابله کردن , تطبيق کردن , نشان گذاردن , چک بانک , مراقب , ديده بان , ديدگاه , چشم انداز , دورنما , ديد , مراقبت , عمل پاييدن , نظريه
نامراقبلغتنامه دهخدانامراقب . [ م ُ ق ِ ] (ص مرکب ) که مراقب و مواظب نیست . غیرمراقب . مقابل مراقب . رجوع به مراقب شود.
اصحاب مراقبلغتنامه دهخدااصحاب مراقب . [ اَ ب ِ م ُ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طایفه ای از اهل شهود در تداول متصوفه . رجوع به شهود و اهل شهود شود.