مراملغتنامه دهخدامرام . [ م َ ] (ع اِ)(از «ر و م ») مراد. مطلب . (غیاث اللغات ). منظور. مقصود. مطلوب . آرزو. (یادداشت مؤلف ). خواهش . اراده . نیت . عزم . آهنگ . (ناظم الاطباء) ج ، مرامات : گر بپرسد عقل چون باشد مرام گو چنانکه تو ندانی والسلام .<p class="au
پیله مراملغتنامه دهخداپیله مرام . [ ل َ م َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه رشت به پیله بازار در چهارهزارگزی رشت .
بی مراملغتنامه دهخدابی مرام . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی +مرام ) بی مسلک . که مسلکی ندارد. رجوع به مرام شود.
مراماةلغتنامه دهخدامراماة. [ م ُ ] (ع مص ) (از «ر م ی ») همدیگر را تیر انداختن . کسی را تیر انداختن . (از منتهی الارب ).با کسی تیر انداختن . (تاج المصادر بیهقی ). با کسی تیر یا سنگ انداختن . (زوزنی ). به سوی یکدیگر تیر افکندن . رماء. ترماء. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مرامرلغتنامه دهخدامرامر. [ م َ م ِ ] (اِخ ) ابن مرة، مردی از طی که خط عربی وضعکرده ٔ اوست و اول در انبار شایع شد و بعد در حیره وبعد در سایر نقاط و این هشت کلمه که ابجد، هوز، الخ ... باشد فرزندان اویند و ایشان را آل مرامر گویند. (از منتهی الارب ). رجوع به المصاحف ص 19
مرامرلغتنامه دهخدامرامر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) نرم و نازک و جنبان . (از منتهی الارب ) (از اظم الاطباء). ناعم مرتج . (متن اللغة) (اقرب الموارد). مَرمَر. مرمار. مرمور. (متن اللغة) (منتهی الارب ). || باطل . (متن اللغة) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ناچیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مرامقلغتنامه دهخدامرامق . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) آنکه اندک اندک دوستی تو در دل اومانده باشد. (منتهی الارب ). آنکه از مودت و دوستی تو در دلش جز قلیلی باقی نمانده باشد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || رجل مرامق ؛ بدخوی ناتوان . سَیّی ءالخلق عاجز. (متن اللغة) (اقرب الموارد).
مرامقةلغتنامه دهخدامرامقة. [ م ُ م َ ق َ ] (ع مص ) محکم نکردن کار را. (منتهی الارب ): رامق الامر؛ لم یبرمه . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || مداراکردن با کسی از بیم شر و گزند وی : رامق الرجل ؛ داراه مخافة شره . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). دوروئی و نفاق کردن با کسی . (از ناظم الاطباء). با ک
مراماةلغتنامه دهخدامراماة. [ م ُ ] (ع مص ) (از «ر م ی ») همدیگر را تیر انداختن . کسی را تیر انداختن . (از منتهی الارب ).با کسی تیر انداختن . (تاج المصادر بیهقی ). با کسی تیر یا سنگ انداختن . (زوزنی ). به سوی یکدیگر تیر افکندن . رماء. ترماء. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مرامرلغتنامه دهخدامرامر. [ م َ م ِ ] (اِخ ) ابن مرة، مردی از طی که خط عربی وضعکرده ٔ اوست و اول در انبار شایع شد و بعد در حیره وبعد در سایر نقاط و این هشت کلمه که ابجد، هوز، الخ ... باشد فرزندان اویند و ایشان را آل مرامر گویند. (از منتهی الارب ). رجوع به المصاحف ص 19
مرامرلغتنامه دهخدامرامر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) نرم و نازک و جنبان . (از منتهی الارب ) (از اظم الاطباء). ناعم مرتج . (متن اللغة) (اقرب الموارد). مَرمَر. مرمار. مرمور. (متن اللغة) (منتهی الارب ). || باطل . (متن اللغة) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ناچیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مرامقلغتنامه دهخدامرامق . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) آنکه اندک اندک دوستی تو در دل اومانده باشد. (منتهی الارب ). آنکه از مودت و دوستی تو در دلش جز قلیلی باقی نمانده باشد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || رجل مرامق ؛ بدخوی ناتوان . سَیّی ءالخلق عاجز. (متن اللغة) (اقرب الموارد).
مرامقةلغتنامه دهخدامرامقة. [ م ُ م َ ق َ ] (ع مص ) محکم نکردن کار را. (منتهی الارب ): رامق الامر؛ لم یبرمه . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || مداراکردن با کسی از بیم شر و گزند وی : رامق الرجل ؛ داراه مخافة شره . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). دوروئی و نفاق کردن با کسی . (از ناظم الاطباء). با ک
پیله مراملغتنامه دهخداپیله مرام . [ ل َ م َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه رشت به پیله بازار در چهارهزارگزی رشت .
فائزالمراملغتنامه دهخدافائزالمرام . [ ءِ زُل ْ م َ ] (ع ص مرکب ) به آرزو رسیده . مراد یافته . (منتهی الارب ).
رمراملغتنامه دهخدارمرام . [ رَ ] (ع اِ) درختی است . (مهذب الاسماء). یک قسم درخت است . (ناظم الاطباء). || گیاهی است تیره گون . (آنندراج ). گیاهی است بهاری . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد از الصحاح ). قرطم بری است .گویند قرصعنه است و برگ آن خرد و پهن و خاکی رنگ و جهت دفع مضرت سم مار و کژدم و ا
بی مراملغتنامه دهخدابی مرام . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی +مرام ) بی مسلک . که مسلکی ندارد. رجوع به مرام شود.