مرتاضلغتنامه دهخدامرتاض . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) کره اسب رام . || ریاضت کننده و صاحب ریاضت . (غیاث اللغات ). ریاضت کشنده . که برای تصفیه و تهذیب نفس ریاضت کشد و تحمل سختی ها کند. || اسب توسنی که به رایضی دهند : تعلیم رایض در دقایق ریاضت بهیه را مرتاض می گرداند. (سندبادنامه
مرتادلغتنامه دهخدامرتاد. [ م ُ ] (ع ص ) طالب . نعت فاعلی است از ارتیاد. (از اقرب الموارد). رجوع به ارتیاد شود.|| (اِ) در شواهد ذیل به معنی مطلوب و مقصود و خواسته و مراد آمده است : عاجز میان عجز و ضجرت فروماند و مراد و مرتاد در تحیر و تردد ضایع گرداند. (ترجمه ٔ تاریخ
مرثاتلغتنامه دهخدامرثات . [ م َ ] (ع مص ، اِمص ) مرده ستائی . (یادداشت مرحوم دهخدا). مرثاة. رجوع به مرثاة شود.
پیر مرتاض حکیملغتنامه دهخداپیر مرتاض حکیم . [ رِ م ُ ض ِ ح َ ] (اِخ ) نام مردی شطرنجی ، معاصر میرعلیشیر نوائی . این مرد در زمان واحد با دو حریف ماهر شطرنج میباخت با یکی در حضور و با دیگری در غیاب . (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات براون ج 3) (سعدی تا جامی ص <span class="hl" dir="
مرثودلغتنامه دهخدامرثود. [ م َ ] (ع ص ) متاع بر هم نهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رثید. منضود. متاعی روی هم نهاده . (از اقرب الموارد). رَثَد . (متن اللغة). نعت مفعولی است از رَثد. رجوع به رثد شود.
پیر مرتاض حکیملغتنامه دهخداپیر مرتاض حکیم . [ رِ م ُ ض ِ ح َ ] (اِخ ) نام مردی شطرنجی ، معاصر میرعلیشیر نوائی . این مرد در زمان واحد با دو حریف ماهر شطرنج میباخت با یکی در حضور و با دیگری در غیاب . (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات براون ج 3) (سعدی تا جامی ص <span class="hl" dir="