مرتضویلغتنامه دهخدامرتضوی . [ م ُ ت َ ض َ وی ی / م ُ ت َ ض َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرتضی . || منسوب به امیرالمؤمنین مرتضی علی . سید از نسل علی بن ابی طالب .
مرتدیلغتنامه دهخدامرتدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) رداپوشیده . (ناظم الاطباء). چادر برافکنده . (آنندراج ). عبا یا چادر پوشیده .نعت فاعلی است از ارتداء : به رداء کفر مرتدی شده و مرتد گشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 272).
مرتدیلغتنامه دهخدامرتدی . [ م ُ ت َدْ دی ] (حامص ) مرتد بودن . مرتد شدن . صفت مرتد. رجوع به مرتد شود.
مرتضویهلغتنامه دهخدامرتضویه . [ م ُ ت َ ض َ وی ی َ ] (ص نسبی ) تأنیث مرتضوی . رجوع به مرتضوی و سادات مرتضوی شود.
مرتضیلغتنامه دهخدامرتضی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) کسی که برمی گزیند و اختیار میکند و پسند می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از ارتضاء. رجوع به ارتضاء شود. || راضی . خشنود. (ناظم الاطباء). که چیزی را اختیار کند و بدان قانع و خرسند باشد. رجوع به اقرب الموارد و نیز رجوع به ارتضاء شود.
مرتضویهلغتنامه دهخدامرتضویه . [ م ُ ت َ ض َ وی ی َ ] (ص نسبی ) تأنیث مرتضوی . رجوع به مرتضوی و سادات مرتضوی شود.
مرتضیلغتنامه دهخدامرتضی . [ م ُ ت َ ضی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مرتضی . (ناظم الاطباء). رجوع به مرتضوی شود.
هارونلغتنامه دهخداهارون . (اِخ ) (سید...) از سادات مرتضوی هزارجریب ، از خانواده ٔ جبرئیلی است که در میان سالهای 934 - 973 هَ . ق . در هزارجریب حکومت رانده . (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد بخش فارسی تألیف رابینو ص <span cla
هاشملغتنامه دهخداهاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) (سید...) از سادات مرتضوی هزارجریب منسوب به خانواده ٔ جبرئیلی که بین سالهای 934 و 973 هَ . ق . در هزارجریب (مازندران ) حکومت رانده است . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص <s
سولاکانواژهنامه آزادروستايي است در بخش زيويه سقز.سو به معني آب و لاكان به معني منبع و چشمه . پس سولاكان به معني چشمه آب مي باشد. سولاکان به معني چشمه پالاينده آب مي باشد.روستايي است واقع در بخش زيويه سقز.مترجم سيدخليل مرتضوي سولاكانبوكان از اهالي اين روستا مي باشد.
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت مسعود نهشلی . زوجه ٔ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 131). لیلی بنت مسعودبن خالدبن ثابت الربیعی التمیمی از زوجات طاهره ٔ جناب مرتضوی . (حبیب السیر). وی مادر عبیداﷲ و ابوبکر است از آن حضرت .<br
مرتضویهلغتنامه دهخدامرتضویه . [ م ُ ت َ ض َ وی ی َ ] (ص نسبی ) تأنیث مرتضوی . رجوع به مرتضوی و سادات مرتضوی شود.