مرتمیلغتنامه دهخدامرتمی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نگهبان . طلایه . دیده بان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).طلیعة. (متن اللغة). || انداخته شده . (ناظم الاطباء). نعت است از ارتماء. رجوع به ارتماء شود.
مرثملغتنامه دهخدامرثم . [ م َ ث ِ / م ِ ث َ ] (ع اِ) بینی . (منتهی الارب ). انف . (اقرب الموارد) (متن اللغة).
مرثمةلغتنامه دهخدامرثمة. [ م ُ رَث ْ ث َ م َ ] (ع ص ) ارض مرثمة؛ زمین باران رسیده . (منتهی الارب ). زمینی که به بارانی اندک مرطوب شده باشد. (از متن اللغة). ممطورة. (اقرب الموارد).
مرطملغتنامه دهخدامرطم . [ م َ طَ ] (ع ص ) محبوس شده و در زندان افتاده و گرفتار شده . (ناظم الاطباء). رجوع به مرطوم شود.
احساء بنی وهبلغتنامه دهخدااحساء بنی وهب . [ اَ ءِ ب َ وَ هََ ] (اِخ ) در پنج میلی مَرْتَمی بین قرعا و واقصة سر راه حاج است و در آن برکه ای و نه چاه کوچک و بزرگ است . (معجم البلدان ).