میجولغتنامه دهخدامیجو. (اِ) عدس . مرجو. مرجمک . مرژو. || نخود. (ناظم الاطباء). به معنی منجوق است که منجو و مرجو نیز گویند. (از شعوری ج 2 ورق 366).
نامرجولغتنامه دهخدانامرجو. [ م َ ج ُوو ] (ص مرکب ) نامطلوب . نامترقب . مقابل مرجو : و موجب اوایل نامرجو و مظهر عواقب محمود چگونه است ؟ (سندبادنامه ص 282).
مرجمکلغتنامه دهخدامرجمک . [ م َ ج ُ م َ ] (اِ) عدس . (برهان قاطع) (از رشیدی ) (انجمن آرا). مرجومک . مرجو. دانچه . نسک . بُلسُن . (یادداشت مؤلف ). مژو. (فرهنگ فارسی معین ).
منجولغتنامه دهخدامنجو. [ م َ ] (اِ) عدس . (ناظم الاطباء). مرجو است که به عربی عدس گویند.(از لسان العجم شعوری ج 2 ورق 357 الف ) : بادناک آمد نخود و هم فطیردجر و ماش و فول و منجو هم شعیر. <p