مردگیرلغتنامه دهخدامردگیر. [ م َ ] (اِ مرکب ) سلاحی است که سرکج بود مانند چوگان . (از انجمن آرا) (از برهان قاطع). آن رامردآهنگ نیز گویند. (از ناظم الاطباء). || (نف مرکب ) مردم انداز. (برهان قاطع ذیل مردم انداز).
مردارلغتنامه دهخدامردار. [ م ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) لاشه ٔ مرده . لاشه و جسد حیوانی که ذبح نشده مرده است و در شرع نجس است و خوردن گوشت آن جایز نیست . جیفه . لاش . لش : همی خورد افکنده مردار اوی ز جامه برهنه تن خوار اوی . فردوسی .خو
مردگیرانلغتنامه دهخدامردگیران . [ م َ ] (اِ مرکب ) جشنی است که مغان در پنج روز آخراسفندارمذ کنند و در این پنج روز زنان بر مردان مسلط باشند و هر چه خواهند از مردان گیرند و شوهران محکوم ایشانند. (از انجمن آرا) (از رشیدی ) (از جهانگیری ). و در روز اول این پنج روز از طلوع آفتاب تا طلوع آفتاب دیگر به
مردگیرانفرهنگ فارسی معین(مَ) (اِمر.) جشنی بود در ایران باستان که در پنج روز آخر اسنفدارماه بر پا می شد. در این پنچ روز زنان بر مردان مسلط بودند و هر آرزویی که می کردند تحقق می یافت ؛ از این رو آن را مردگیران گفتند.
جشن مردگیرانلغتنامه دهخداجشن مردگیران . [ ج َ ن ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز پنجم اسفند ماه است و بعضی گویند روز اول از پنج روز آخر اسفند ماه است و روز نوشتن رقعه ٔ کژدم باشد و در این روز زنان بر شوهران تسلط میدارند و مطایبتها میکنند و هر مطلبی که دارند میسازند. (برهان قاطع). جشن مژدگیران . ا
مردم آهنگلغتنامه دهخدامردم آهنگ . [ م َ دُ هََ ] (نف مرکب ) مردم کش . مردم آهنج . رجوع به مردم آهنج شود. || (اِ مرکب ) سلاح کجی است مانند چوگان که آن را مردگیر هم گویند و معرب آن مردم آهنج است . (از برهان قاطع). رجوع به مردآهنگ و مردم آهنج شود.
مردم آهنجلغتنامه دهخدامردم آهنج . [ م َدُ هََ ] (نف مرکب ) مردم کش . پایمال کننده مردمان . (ناظم الاطباء). مردگیر. مردکش . مردانداز. (آنندراج ). مردم آهنگ . مردم خور. مردم خوار. مردم اوبار : سپه را برآراست خاور خدیودر اندیشه زان مردم آهنج دیو.
گیرلغتنامه دهخداگیر. (اِمص ) بیشتر با مشتقات مصدر کردن و داشتن صرف شود. از گرفتن به معنی بسته شدن و ممنوع شدن باشد. سد و مانع راه چیزی شدن :یک سنگ در راه آب گیر کرده و آب به خانه ٔ ما نمی آید. سیلاب راه را برده بود، اتومبیل ما گیر کرد. (فرهنگ نظام ). || در اصطلاح طب سده باشد و آن منعی است که
مردگیرانلغتنامه دهخدامردگیران . [ م َ ] (اِ مرکب ) جشنی است که مغان در پنج روز آخراسفندارمذ کنند و در این پنج روز زنان بر مردان مسلط باشند و هر چه خواهند از مردان گیرند و شوهران محکوم ایشانند. (از انجمن آرا) (از رشیدی ) (از جهانگیری ). و در روز اول این پنج روز از طلوع آفتاب تا طلوع آفتاب دیگر به
مردگیرانفرهنگ فارسی معین(مَ) (اِمر.) جشنی بود در ایران باستان که در پنج روز آخر اسنفدارماه بر پا می شد. در این پنچ روز زنان بر مردان مسلط بودند و هر آرزویی که می کردند تحقق می یافت ؛ از این رو آن را مردگیران گفتند.