مرزداریلغتنامه دهخدامرزداری . [ م َ ] (حامص مرکب ) عمل مرزدار. حفاظت خطوط مرزی . نگهداری و پاسداری مناطق سرحدی مملکت . رجوع به مرزبانی شود. || (اِ مرکب ) اداره ای که به کار مرزداران رسیدگی کند. گارد سرحدی . (لغات فرهنگستان ). رجوع به مرزبانی شود.
مرزداریفرهنگ فارسی عمید۱. نگهبانی از مرز.۲. (اسم) ادارهای که به کارهای مرزداران رسیدگی میکند.۳. (اسم) [منسوخ] ادارۀ گارد سرحدی.
مرزدارلغتنامه دهخدامرزدار. [ م َ ] (نف مرکب ) مرزبان . حاکم . حکمران مناطق مرزی . سرحددار. توسعاً. سرکرده و سردار. رجوع به مرزبان شود : سوی مرزدارانش نامه نوشت که خاقان ره راد مردی بهشت .دقیقی .به درگاه خسرو نهادند روی همه مرزدار
گارد سرحدیلغتنامه دهخداگارد سرحدی . [ دِ س َ ح َدْ دی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اداره ٔ...) مرزداری . (فرهنگستان ص 101).
مرزدارلغتنامه دهخدامرزدار. [ م َ ] (نف مرکب ) مرزبان . حاکم . حکمران مناطق مرزی . سرحددار. توسعاً. سرکرده و سردار. رجوع به مرزبان شود : سوی مرزدارانش نامه نوشت که خاقان ره راد مردی بهشت .دقیقی .به درگاه خسرو نهادند روی همه مرزدار
حفاظتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی افظت، استحفاظ، حفظ، نگهبانی، نگهداری، حراست، صیانت امان، پشتگرمی، حمایت تیمارداری، تیمار، سرپرستی محیطبانی، مرزبانی، مرزداری پُست نگهبانی
حصن الاکرادلغتنامه دهخداحصن الاکراد. [ ح ِ نُل ْ اَ ] (اِخ ) نام شهریست کوچک بسیار آب و بسیار درخت واقع بر تلی ، میان طرابلس الشام و حمص . (ابن بطوطة). یاقوت در معجم البلدان گوید: برخی از امیران شام عده ای از کردان را بدانجا نهاد و مواجب قرار داد تا مرزداری کنند و مانع نفود فرنگان گردند، مدتی چنان ب