مرصودلغتنامه دهخدامرصود. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رصد. رجوع به رصد شود. چشم داشته شده . || از رصدمعلوم کرده شده . (ناظم الاطباء). || أرض مرصود؛ نعت است از رصد، و رصد به معنی یک بار رسیدن باران است زمین را. (منتهی الارب ). رجوع به مرصدة شود.
مرصودفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - انتظار کشیده شده . 2 - ستاره ای که در رصدخانه حرکات و اوضاعش ضبط شده است .
مرصادلغتنامه دهخدامرصاد. [ م ِ ] (ع اِ) راه . (منتهی الارب ). طریق . (اقرب الموارد). راه فراخ . (دهار) (غیاث ) (ترجمان القرآن جرجانی ). مَرصَد. ج ، مَراصید. (لاروس عربی ) (المنجد). || راهی که در او نگاهبان باشد. (دهار). دیده گاه . دیده گه . رصدگاه . (یادداشت مرحوم دهخدا). جای دیده بان . گذرگاه
مرصودةلغتنامه دهخدامرصودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) مؤنث مرصود، نعت مفعولی از رصد. رجوع به رصد و مرصود شود. || از رصد معلوم کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || چشم داشته شده . (ناظم الاطباء). || أرض مرصودة؛ زمین که رصدة یعنی یک بار باران بدان رسیده باشد، و فعل آن مجهول به کار رود. (از اقرب الموارد). و
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بغدادی . معروف به حبش . یکی از علمای هیئت و نجوم معاصر مأمون و معتصم خلیفه . او را سه زیج است : یکی بر مذهب سندهند که فزاری و خوارزمی هر دو بمخالفت آن برخاسته اند. زیج دوم زیج ممتحن است که پس از دقت در ارصاد و تطبیق محسوب با مرصود حرکات فلکی
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ مروزی البغدادی ملقب به حبش حاسب . عالمی ریاضی که در بغداد بایام مأمون و معتصم و بعد از آنان میزیسته و از این رو در سالهای 198هَ . ق . تا 218 به بعد حیات داشته . حبش در حساب ت
گیسولغتنامه دهخداگیسو. (اِ)گیس . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ). صاحب آنندراج گوید: گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد و این غیر از زلف است . و همین معنی را غیاث اللغات از همین مؤلف نقل کرده است . ولی ظاهراً گیس و گیسو بر موی بلند سر اطلاق شود. و اختصاص به موی جانبی از سر ندارد. ام
ابوسهللغتنامه دهخداابوسهل .[ اَ س َ ] (اِخ ) ویجن بن رستم کوهی طبری . ابن ندیم گوید کوهی منسوب بکوه ، جبال طبرستان است و ابن قفطی در شرح حال او آورده است : ابوسهل کوهی منجم ، فاضلی کامل و عالم به علم هیئت و صنعت آلات ارصاد بود و اشتهار او به روزگار دولت بویهیان و ایام امارت عضدالدوله و بعد از آ
مرصودةلغتنامه دهخدامرصودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) مؤنث مرصود، نعت مفعولی از رصد. رجوع به رصد و مرصود شود. || از رصد معلوم کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || چشم داشته شده . (ناظم الاطباء). || أرض مرصودة؛ زمین که رصدة یعنی یک بار باران بدان رسیده باشد، و فعل آن مجهول به کار رود. (از اقرب الموارد). و