مرحیالغتنامه دهخدامرحیا. [ م َ رَ ح َی ْ یا ] (ع ص ، اِ) تیرانداز. (منتهی الارب ). مَرحَی . (ناظم الاطباء). رجوع به مرحی شود.
مرعالغتنامه دهخدامرعا. [ م َ ] (ع اِ) مرعاة. مرعی . چراگاه . رجوع به مرعی شود : از خنجر زهرآبگون هفت اژدها را ریخت خون همت زنه پرده برون دل هشت مرعا داشته . خاقانی .میش مشغول است در مرعای خویش لیک چوپان واقف است از حال میش .<br
مرهاءلغتنامه دهخدامرهاء. [ م َ ] (ع ص ) مؤنث أمره که نعت است مصدر مَرَه را. رجوع به مَرَه شود. عین مرهاء؛ چشم تباه شده از بی سرمگی . امراءة مرهاء، زن تباه چشم از نکشیدن سرمه . ج ، مُرْه . (از اقرب الموارد). || نعجةٌ مرهاء؛ میش که سفید است و رنگی دیگر با آن نباشد. || زمین کم درخت خواه دشت نرم
مرهاءلغتنامه دهخدامرهاء. [ م ِ ](ع ص ) فرس مرهاء؛ اسب شتابرو. ج ، مراهی . (منتهی الارب ). مِرهاة. (اقرب الموارد). و رجوع به مرهاة شود.