مرعوبلغتنامه دهخدامرعوب . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رعب . رجوع به رعب شود. ترسانیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترسانیده شده . (غیاث ). ترسیده . هراسیده . ترسانده شده . ترسان . بیم زده . مذعور. بیم کرده شده . بیم داده شده . بیمناک : رعیت بلدان ازمکاید ایشان م
مرهوبلغتنامه دهخدامرهوب . [ م َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). || (اِخ ) از اعلام است . || نام اسبی است . (از منتهی الارب ).
مرهوبلغتنامه دهخدامرهوب . [ م َ ] (ع ص ) صیغه ٔ اسم مفعول از رهب ، که درست نباشد چرا که رهب ، ترسیدن ، لازم است . (از غیاث ) (از آنندراج ). آن که از وی بترسند؛ واﷲ تعالی مرهوب ؛ أی ة مرهوب عقابه . (ناظم الاطباء) : رعیت بلدان ازمکاید ایشان مرهوب و لشکر سلطان مغلوب . (گل
مرعوبةلغتنامه دهخدامرعوبة. [ م َ ب َ ] (ع ص ) تأنیث مرعوب ، نعت مفعولی از رعب . رجوع به مرعوب و رعب شود.
مرعوبینلغتنامه دهخدامرعوبین . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرعوب در حالت نصبی و جری (در تداول زبان فارسی رعایت این قاعده نشود). رجوع به مرعوب شود.
نامرعوبلغتنامه دهخدانامرعوب . [ م َ ] (ص مرکب ) که مرعوب و ترسان نیست . مقابل مرعوب . رجوع به مرعوب شود.
مرعوبةلغتنامه دهخدامرعوبة. [ م َ ب َ ] (ع ص ) تأنیث مرعوب ، نعت مفعولی از رعب . رجوع به مرعوب و رعب شود.
مرعوبینلغتنامه دهخدامرعوبین . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرعوب در حالت نصبی و جری (در تداول زبان فارسی رعایت این قاعده نشود). رجوع به مرعوب شود.
نامرعوبلغتنامه دهخدانامرعوب . [ م َ ] (ص مرکب ) که مرعوب و ترسان نیست . مقابل مرعوب . رجوع به مرعوب شود.