مرغابلغتنامه دهخدامرغاب . [ م َ ] (اِخ ) نهری است به مرو شاهجان . (از منتهی الارب ). رودخانه ای است که از پهلوی شهر مرو (مرو شاهجان ) می گذرد و آن را مرورود (مروالرود) نیز گویند یعنی رودخانه ٔ مرو. (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). نام دیگر مروالرود است . (روضةالصفا ج <span class="hl"
مرغابلغتنامه دهخدامرغاب . [ م ُ ] (اِ مرکب ) در تداول خراسانیان ، آب اندک چون چشمه یا قناتی خرد. آب کم . چشمه ٔ کم آب . (یادداشت مرحوم دهخدا).
مرغابلغتنامه دهخدامرغاب . [ م ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان .واقع در 39هزارگزی جنوب شرقی مشیز و سر راه مالرو قلعه عسکر به مشیز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
مرغابلغتنامه دهخدامرغاب . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهد مرغاب بخش زرقان شهرستان شیراز، در 117هزارگزی شمال شرق زرقان با 585 تن سکنه . آبش از چشمه محصولش : غلات ، چغندر، میوه . شغل مردمش زراعت و باغبانی . صنعت دستی قالی
مرغابلغتنامه دهخدامرغاب . [ م ُ ] (اِخ ) نام رودی به افغانستان و آن یکی از آب راهه های جیحون است و نام ترکی آن آق سو باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مشهد مرغابلغتنامه دهخدامشهد مرغاب . [ م َ هََ دِ م ُ ] (اِخ ) جمعیت آن بالغ بر سه هزار نفر میشود. مرکزش به اسم مرغاب و از قصباتش ده نو، قادرآباد، کردشول ، و مشهد ام النبی است . (جغرافیای غرب ایران ص 107). و رجوع به پاسارگاد شود.
مرغوبلغتنامه دهخدامرغوب . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیهوک بخش طبس شهرستان فردوس ، در 90هزارگزی جنوب شرقی طبس و 7 هزارگزی غرب راه طبس ، با 206 تن سکنه . آبش از قنات ، محصولش غلات و ذرت ،
مرغوبلغتنامه دهخدامرغوب . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رغب و رغبة. خواهش نموده شده . (غیاث ) (آنندراج ). خواهانی نموده . (از منتهی الارب ). خواسته شده . و درخواست کرده شده و آرزو شده . (ناظم الاطباء): از اقطار و اکناف عالم روی فرا او کرده و همه به نجاح مطلوب و رواج
مرغابیلغتنامه دهخدامرغابی . [ م ُ ] (اِ مرکب ) مرغ آبی . بط. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اسم فارسی اِوَزّ است . (مخزن الادویه ) اوز. اوزة. وز. وزین . اردک . حصانة. (دهار). نوعی از طیور از راسته ٔ پرده داران از رده ٔ کاریناتها ، که بیشتر در آب رودخانه ها و استخرها بسر میبرد و گاهی در خانه های شما
مرغابیفرهنگ فارسی عمید۱. هریک از پرندگان آبزی، با پاهای پردهدار و کوتاه، گردنِ دراز، و نوکِ پهن.۲. اردک.
مرغابیفرهنگ فارسی معین(مُ) (اِ.) 1 - تیره ای از پرندگان راستة غازسانان . 2 - پرندة مهاجر از همین تیره که گونه های متفاوت دارد. 3 - اردک .
مارگوسلغتنامه دهخدامارگوس . (اِخ ) نویسندگان قدیم ، مرغاب را مارگوس ضبط کرده اند. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2189). و رجوع به مرغاب شود.
مرورودلغتنامه دهخدامرورود. [ م َرْوْ ] (اِخ ) رودخانه ٔ مرغاب است و شهر مرو در کنار آن واقع شده است . (برهان ) (آنندراج ) (از جهانگیری ).
مشهد مادرسلیمانلغتنامه دهخدامشهد مادرسلیمان . [ م َ هََ دِ دَ س ُ ل َ ] (اِخ ) رجوع به مشهد مرغاب و پاسارگاد شود.
زربقلغتنامه دهخدازربق . [ زَ ب َ ] (اِخ ) شهری در خراسان «؟» و رودخانه ای در نزدیک آن شهر که آنرا نهر مرغاب نیز گویند. (ناظم الاطباء).
مرغابیلغتنامه دهخدامرغابی . [ م ُ ] (اِ مرکب ) مرغ آبی . بط. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اسم فارسی اِوَزّ است . (مخزن الادویه ) اوز. اوزة. وز. وزین . اردک . حصانة. (دهار). نوعی از طیور از راسته ٔ پرده داران از رده ٔ کاریناتها ، که بیشتر در آب رودخانه ها و استخرها بسر میبرد و گاهی در خانه های شما
مرغابیفرهنگ فارسی عمید۱. هریک از پرندگان آبزی، با پاهای پردهدار و کوتاه، گردنِ دراز، و نوکِ پهن.۲. اردک.
مشهد مرغابلغتنامه دهخدامشهد مرغاب . [ م َ هََ دِ م ُ ] (اِخ ) جمعیت آن بالغ بر سه هزار نفر میشود. مرکزش به اسم مرغاب و از قصباتش ده نو، قادرآباد، کردشول ، و مشهد ام النبی است . (جغرافیای غرب ایران ص 107). و رجوع به پاسارگاد شود.
بالامرغابلغتنامه دهخدابالامرغاب . [ م ُ ] (اِخ ) از نواحی هرات خراسان قدیم . در تذکرة الملوک مداخل حاکم بالامرغاب هشتصدوهشتادوسه تومان و سه هزار و چهارصدوشصت وشش دینار و ملازمان او یکصد نفر نوشته شده است . رجوع به تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 79 شود. مروالرود همان ب