مرقدیکشنری عربی به فارسیغذاي مايعي مرکب از گوشت يا ماهي وحبوبات وسبزي هاي پخته , ابگوشت , شيره گوشت , استفاده نا مشروع
مرقلغتنامه دهخدامرق . [ م َ ] (ع اِ) سرود کنیزکان و فرومایگان . (از اقرب الموارد). سرود گدایان . (السامی ). در عبارت ذیل این کلمه آمده اما معنی آن روشن نیست : عجوزه به قرینه بدانست . و به سر کوچه دوید و بطریق اماره گفت از فلان خانه فریاد و ناله ٔ مرق معلق شنیدم . (از
مرقلغتنامه دهخدامرق . [ م َ ] (ع مص ) فراوان کردن مرق و شوربای دیگ را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). خوردنی بسیار در دیگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بر کندن پشم پوست را،و یا دفن کردن آن را تا پشم و موی آن بریزد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پشم از پوست که در پیرایه برده باشند
مرقلغتنامه دهخدامرق . [ م َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزدقانچای نوبران شهرستان ساوه ، واقع در 36هزارگزی جنوب غربی نوبران و 15 هزارگزی راه عمومی با 529 تن سکنه ، آب آن از <span class="hl"
گمرکلغتنامه دهخداگمرک . [ گ ُ رُ ] (اِ) باژ. باج . مَکس . کلمه گمرک بنابر مشهور از ریشه ٔ یونانی کوم مرکس یا کومرکی و به معنی حقوقی است که بر کالا و مال التجاره تعلق می گیرد و به عقیده ٔ بعضی از نویسندگان پس از فتح قسطنطنیه دولت عثمانی این واژه را از زبان یونانی اخذ و با تلفظ ترکی ، یعنی کومر
مرکلغتنامه دهخدامرک . [ م ُ رَک ک ] (ع ص ) أرض مرک علیها؛ زمین «رک » و باران ریزه رسیده . (منتهی الارب ).
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برخوار بخش حومه شهرستان اردستان ؛ در 48هزارگزی جنوب اردستان ، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 122تن سکنه است . آبش از قنات محصولش غلات و حبوبات شغل مردمش زراعت است
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. آب آن از قنات و چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنار رودخانه شهرستان کلپایگان در 14 هزارگزی شمال کلپایگان و یکهزار گزی غرب راه گلپایگان به خمین ، با 124 تن سکنه . آبش از قنات و محصولش غلات ، لبنیات ، پنبه و شغل مردمش
مرقاءةلغتنامه دهخدامرقاءة. [ م َ ق َ ءَ / م ِ ق َ ءَ ] (ع اِ) مرقاة. مرقات . پلکان . نردبان . (از اقرب الموارد). زینه . پایه . سلم . رجوع به مرقاة و مرقات شود.
مرقابلغتنامه دهخدامرقاب . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دهدز شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال باختری دهدز. آب آن از چشمه و محصول آن گندم و جو و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مرقسلغتنامه دهخدامرقس . [ م ُ ق ُ ] (اِخ ) نویسنده ٔ یکی از اناجیل اربعه . صاحب یکی از چهار انجیل . مصنف یکی از چهار انجیل بود و عموم دانشمندان را در صحت این مطلب شکی نیست که مرقس همان شخصی است که در کتاب اعمال رسولان (یکی از کتب عهد جدید) به یوحنا و مرقس موسوم است که خویش و شاگرد بارنابا بود
مرق کانلغتنامه دهخدامرق کان . [ ] (اِخ ) (مرکان ) دهی است از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه ، واقع در 36هزارگزی جنوب غربی نوبران و 15هزارگزی راه عمومی در منطقه ٔکوهستانی و سردسیری ، با 381</s
مرقاءةلغتنامه دهخدامرقاءة. [ م َ ق َ ءَ / م ِ ق َ ءَ ] (ع اِ) مرقاة. مرقات . پلکان . نردبان . (از اقرب الموارد). زینه . پایه . سلم . رجوع به مرقاة و مرقات شود.
مرقابلغتنامه دهخدامرقاب . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دهدز شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال باختری دهدز. آب آن از چشمه و محصول آن گندم و جو و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مرقسلغتنامه دهخدامرقس . [ م ُ ق ُ ] (اِخ ) نویسنده ٔ یکی از اناجیل اربعه . صاحب یکی از چهار انجیل . مصنف یکی از چهار انجیل بود و عموم دانشمندان را در صحت این مطلب شکی نیست که مرقس همان شخصی است که در کتاب اعمال رسولان (یکی از کتب عهد جدید) به یوحنا و مرقس موسوم است که خویش و شاگرد بارنابا بود
متمرقلغتنامه دهخدامتمرق . [ م ُ ت َم َرْ رَ ] (ع ص ) رنگ کرده به مریق یا به زعفران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رنگ کرده به زعفران و گل کافشه . (ناظم الاطباء). جامه ٔ رنگ کرده به عصفر یا زعفران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
متمرقلغتنامه دهخدامتمرق . [م ُ ت َ م َرْ رِ ] (ع ص ) اسب فربه شدن گرفته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ذوالنمرقلغتنامه دهخداذوالنمرق . [ ] (اِخ ) نعمان بن یزیدبن شرحبیل بن یزیدبن امروءالقیس . گویند او درک صحبت رسول صلوات اﷲ علیه کرد. قاله ابن الکلبی . (نقل از حاشیه ٔ المرصع خطی ابن الاثیر).
مشمرقلغتنامه دهخدامشمرق . [ م ُ ش َ رَ ] (ع ص ) ثوب مشمرق ؛ جامه ٔ پاره پاره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
نمرقلغتنامه دهخدانمرق . [ ن َ رَ / ن ُ رُ / ن ِ رِ ] (ع اِ) نمرقة. بالش کوچک . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). || نهالین زین و پالان . (منتهی الارب ). رجوع به نمرقة شود.