مرقبلغتنامه دهخدامرقب . [ م َ ق َ ] (اِخ ) شهری و حصاری است مشرف به سواحل بحر شام و شهر بانیاس و در یک کوه ساحلی به شکل زیبا و بی نظیری واقع شده است . (از معجم البلدان ).
مرقبلغتنامه دهخدامرقب . [ م ُ رَق ْ ق َ ] (ع ص ) پوستی که از جانب گردن باز کرده باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرقبلغتنامه دهخدامرقب . [م َ ق َ ] (ع اِ) مرقبة. جای دیده بان بر بلندی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جای بلند دیده بان . (دهار). جای دیده بان . خانه ٔ دیده بان . (زمخشری ). ج ، مَراقب . (اقرب الموارد). و رجوع به مرقبة شود : جاه تو باد میمون طالعجان تو باد
مرکبلغتنامه دهخدامرکب . [ م ُ رَک ْک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ترکیب . رجوع به ترکیب شود. || زین و یراق ساز. (از انساب سمعانی ).
مرکبلغتنامه دهخدامرکب . [م َ ک َ ] (ع مص ) مصدر رُکوب است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رکوب شود.- یوم المرکب ؛ روزی که خلیفه با زینت و خدم و حشم وعساکر سوار می شود. (ناظم الاطباء).
مرکبلغتنامه دهخدامرکب .[ م َ ک َ ] (ع اِ) برنشستنی از ستور. (منتهی الارب ). اسب . آنچه برآن سوار شوند از قسم مواشی ، اکثر به معنی اسب مستعمل است . (از غیاث ) (آنندراج ). اسب بارگی . باره . برنشستی . برنشست . برنشستنی . بارگیر. سواری . ولید. ج ، مراکب : مجلس و مرکب
مرکبدیکشنری عربی به فارسیدوبه , کرجي , با قايق حمل کردن , سرزده وارد شدن , کشتي کوچک , قايق , هرچيزي شبيه قايق , قايق راني کردن , پيچيده , مختلط , مرکب , چند جزءي , جسم مرکب , لفظ مرکب , بلور دوتايي () محوطه , عرصه , حياط , ترکيب , ترکيب کردن , اميختن
مرقبةلغتنامه دهخدامرقبة. [ م َ ق َ ب َ ] (ع اِ) مرقب . جای دیده بان بر بلندی . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). ج ، مَراقب . و رجوع به مرقب شود.
مسلحةلغتنامه دهخدامسلحة. [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) جائی که در وی خوف باشد که سلاح باید پوشید. ج ، مَسالح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جائی که در وی خوف و ترس باشد و لازم باشد در آن سلاح با خودبرداشتن . (ناظم الاطباء). جای ترس از رخنه های شهر و سرحد مملکت . (ناظم الاطباء). گذرگاه دشمن . (یادداشت م
طرطوسلغتنامه دهخداطرطوس . [ طَ رَ / طَ ] (اِخ ) شهری است به شام مشرف بر دریا و نزدیک مرقب و عکا. یاقوت گوید: در این تاریخ در دست فرنگیان است . (معجم البلدان ج 6 ص 41). نام دهی پررونق . (آنندرا
هامةلغتنامه دهخداهامة. [ م َ ] (ع اِ) هامه . سراز هر حیوانی . (از ناظم الاطباء). سر هر چیزی . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). سر. (منتهی الارب ). || تار. چکاد. چکاک . (یادداشت مؤلف ). تارک . فرق سر. (یادداشت مؤلف ). || میان سر. (مهذب الاسماء). || کاسه ٔ سر. (غیاث ). || بالای پیشانی . (السامی
مرقبةلغتنامه دهخدامرقبة. [ م َ ق َ ب َ ] (ع اِ) مرقب . جای دیده بان بر بلندی . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). ج ، مَراقب . و رجوع به مرقب شود.