مرقوملغتنامه دهخدامرقوم . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رقم . رجوع به رقم شود. || خطدار. (منتهی الارب ). مکتوب . || نگارش یافته و نگاشته شده . (ناظم الاطباء). نوشته شده . مسطور : الف را بر اعداد مرقوم بینی که اعداد فرعند و او اصل والا. خاقان
مرکوملغتنامه دهخدامرکوم . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رکم . رجوع به رکم شود. || برهم نشانده و فراهم آمده . (منتهی الارب ). متراکم : سحاب مرکوم ؛ ابر متراکم و برهم نشسته . (از اقرب الموارد) : و اِن یروا کسفاًمن السماء ساقطا یقولوا سحاب مرکوم . (قرآن <span class="hl" dir
مَّرْقُومٌفرهنگ واژگان قرآننوشته شده ("کِتَابٌ مَّرْقُومٌ " يعني قضا و سرنوشتي حتمي .کلمه مرقوم از ماده رقم است ، به معناي خط درشت است و بعضي گفتهاند به معناي نقطهگذاري هر نوشته است كه ابهام را از آن نوشته رفع مي كند لذا "کِتَابٌ مَّرْقُومٌ " به اين معنا خواهد بود که آنچه براي آنان مقدر شده کاملا روشن است ، و هيچ ابهامي در آن
مرقوم داشتنلغتنامه دهخدامرقوم داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) نوشتن . بیان داشتن حروف به شکل و نقطه . و رجوع به مرقوم شود.
مرقوم کردنلغتنامه دهخدامرقوم کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رقم کردن و نگاشتن . (ناظم الاطباء). نوشتن . مسطور کردن . مرقوم داشتن . رجوع به مرقوم شود.
مرقوماتلغتنامه دهخدامرقومات . [م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرقومة. نوشته جات و مکتوبات . (ناظم الاطباء). نوشته ها. رجوع به مرقوم و مرقومة شود.
مرقومةلغتنامه دهخدامرقومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) مرقومه . تأنیث مرقوم . رجوع به مرقوم و رقم شود. || خطدار. (منتهی الارب ). || نامه . رقیمه . رقعه . نوشته . مراسله . ج ، مرقومات . || زمین کم نبات . || دابة مرقومة؛ ستور که بر پایهای او خطوط داغ باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرقونلغتنامه دهخدامرقون . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رقن . رجوع به رقن شود. || به معنی مرقوم است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مرقوم شود.
مَّرْقُومٌفرهنگ واژگان قرآننوشته شده ("کِتَابٌ مَّرْقُومٌ " يعني قضا و سرنوشتي حتمي .کلمه مرقوم از ماده رقم است ، به معناي خط درشت است و بعضي گفتهاند به معناي نقطهگذاري هر نوشته است كه ابهام را از آن نوشته رفع مي كند لذا "کِتَابٌ مَّرْقُومٌ " به اين معنا خواهد بود که آنچه براي آنان مقدر شده کاملا روشن است ، و هيچ ابهامي در آن
مرقوم داشتنلغتنامه دهخدامرقوم داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) نوشتن . بیان داشتن حروف به شکل و نقطه . و رجوع به مرقوم شود.
مرقوم کردنلغتنامه دهخدامرقوم کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رقم کردن و نگاشتن . (ناظم الاطباء). نوشتن . مسطور کردن . مرقوم داشتن . رجوع به مرقوم شود.
مرقوماتلغتنامه دهخدامرقومات . [م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرقومة. نوشته جات و مکتوبات . (ناظم الاطباء). نوشته ها. رجوع به مرقوم و مرقومة شود.
مرقومةلغتنامه دهخدامرقومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) مرقومه . تأنیث مرقوم . رجوع به مرقوم و رقم شود. || خطدار. (منتهی الارب ). || نامه . رقیمه . رقعه . نوشته . مراسله . ج ، مرقومات . || زمین کم نبات . || دابة مرقومة؛ ستور که بر پایهای او خطوط داغ باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).