مرمورةلغتنامه دهخدامرمورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) دختر نرم و نازک و لرزان اندام از نشاط. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دیر مرماریلغتنامه دهخدادیر مرماری . [ دَ رِ م َ ] (اِخ ) از نواحی سامره نزدیک پل وصیف است این دیر آباد بود و راهبان بسیاری داشت و مردم خوشگذران نسبت به آن توجه زیادی داشتند. اما شابشتی گوید همان دیر قنی است . (از معجم البلدان ). رجوع به دیر قنی شود.
دخترلغتنامه دهخدادختر. [ دُ ت َ ] (اِ) فرزند مادینه ٔ انسان . ابنه . بنت . دخت . بولة. ولیدة. (یادداشت مؤلف ). شَعرَة. نافِجَة. (منتهی الارب ). مقابل پسر که فرزند نرینه ٔ آدمی است : مراو را دهم دختر خویش راسپارم بدو لشکر خویش را. فردوسی .