مریخلغتنامه دهخدامریخ . [ م ِرْ ری ] (اِخ ) نام ستاره ٔ فلک پنجم از ستاره های خُنَّس و آن را بهرام نیز گویند، منحوس و دال بر جنگ و خصومت و خونریزی و ظلم است . (منتهی الارب ). کوکبی است از جمله ٔ سبعه ٔ سیاره و در آسمان پنجم می باشد. (برهان ). ستاره ای است از خنس ، گویند سبب تسمیه ٔ آن سرعت سی
مریخلغتنامه دهخدامریخ . [ م َ ] (ع اِ) استخوانک نرم اندرونی شاخ دابه . ج ، اَمرِخة. (منتهی الارب ). || سرون درون سرون . (منتهی الارب ). شاخ کوچک درون شاخ . (از اقرب الموارد). سروی سفید که در میان سرو بود. (مهذب الاسماء).
مریخلغتنامه دهخدامریخ . [ م ِرْ ری ] (ع اِ) مردسنگ . (منتهی الارب ). مرداسنج . (اقرب الموارد). || تیر دراز چهارپره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تیر پرتاب . (دهار) (ملخص اللغات حسن خطیب ). || ذئب و گرگ . (از اقرب الموارد). || (ص ) درخت نرم و نازک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گ
مریخلغتنامه دهخدامریخ . [ م ُ رَی ْ ی َ ] (ع اِ) مرداسنگ . || استخوانک نرم اندرونی شاخ دابه . (منتهی الارب ).
مرخلغتنامه دهخدامرخ . [ م َ ] (ع اِ) درختی است که چوب آن زودگیر است و بدان آتش افروزند . (از اقرب الموارد). چوب درختی که بزودی آتش می گیرد و از آن آتش زنه می سازند مانند عفار. (ناظم الاطباء). درختی است که از چوب آن مانند زند آتش تولید کنند با سودن مانند عفار. و حرمله که چوب آن دو نیز همین خا
مرخلغتنامه دهخدامرخ . [ م َ رِ ] (ع اِ) بید دشتی . درختی است دشتی که بظاهر خشکیده مینماید و چون شاخه اش را بشکنند درونش تری و رطوبت باشد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). زالزالک وحشی . ولیک . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (ص ) درخت نرم و نازک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).شجر لین . (متن ا
مریخیلغتنامه دهخدامریخی . [ م ِرْ ری ] (ص نسبی ) منسوب به مریخ . || از مریخ . || داری صفات مریخ : ور بود مریخی خونریزخوجنگ و بهتان و خصومت جوید او. مولوی .خشم مریخی نباشد خشم اومنقلب روغالب و مغلوب خو. مولو
مریخیلغتنامه دهخدامریخی . [ م ِرْ ری ] (ص نسبی ) منسوب به مریخ . || از مریخ . || داری صفات مریخ : ور بود مریخی خونریزخوجنگ و بهتان و خصومت جوید او. مولوی .خشم مریخی نباشد خشم اومنقلب روغالب و مغلوب خو. مولو
مریخ رزملغتنامه دهخدامریخ رزم . [ م ِرْ ری رَ ] (ص مرکب ) جنگ آور. جنگی همانند مریخ : خورشیدطلعت مریخ رزم . (حبیب السیرچ طهران جزو4 از ج 3 ص 323).
مریخ سلبلغتنامه دهخدامریخ سلب . [ م ِرْری س َ ل َ ] (ص مرکب ) کنایه از لباس سرخ . || کنایه از سرخ پوش . (برهان ) (آنندراج ) : مه مرکب و مشتری شمایل مریخ سلب ، زحل حمایل .خاقانی (تحفة العراقین ص 37).
مریخ سیرتلغتنامه دهخدامریخ سیرت . [ م ِرْ ری رَ ] (ص مرکب ) خونریز : بر زمین زن صحبت این زاهدان جاه جوی مشتری صورت ولی مریخ سیرت در نهان .خاقانی .
مریخ فاملغتنامه دهخدامریخ فام . [ م ِرْ ری ] (ص مرکب ) سرخ رنگ : حلی گردن خورشید و طوق جید اسدز عکس خنجر مریخ فام او زیبد.خاقانی .
زاده ٔ مریخلغتنامه دهخدازاده ٔ مریخ . [ دَ / دِ ی ِ م ِرْ ری ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کودک بدبخت . خونریز. (از آنندراج ). || کنایه از آهن است . (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به زاده شود.
تمریخلغتنامه دهخداتمریخ . [ ت َ] (ع مص ) روغن با دارو درمالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بیالودن . (زوزنی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). چرب کردن . (یادداشت ایضاً) (از اقرب الموارد). روغن و نحو آن مالیدن برخود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازغیاث اللغات ) (از آنندراج ). || فراوان شدن آب خمیر به ح
خانه ٔ مریخلغتنامه دهخداخانه ٔ مریخ . [ ن َ / ن ِ ی ِ م ِرْ ری ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) برج حمل و عقرب . رجوع بخانه ٔ ستاره شود.