مزاعملغتنامه دهخدامزاعم . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) خصومت و منازعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال هذا أمر فیه مزاعم . || هر امر مشکوک که طرف وثوق و اعتماد نباشد. یقال فی قول فلان مزاعم . (ناظم الاطباء).
مزاحملغتنامه دهخدامزاحم . [ م ُح ِ ] (ع ص ) انبوهی کننده و تنگی کننده . (ناظم الاطباء). || رنج رساننده و آزار دهنده و زحمت رساننده . معارض و مانع و بازدارنده . (ناظم الاطباء).- مزاحم شدن ؛ آزار رسانیدن و تصدیع دادن و زحمت دادن ؛ در تداول گفته می شود مزاحم نباشم .(ی
مزاحمدیکشنری فارسی به انگلیسیalbatross, annoying, besetting, bothersome, disruptive, encumbrance, party pooper, hindrance, intruder, intrusive, molester, obtrusive, pest, pestilent, stalker, trouble, vexatious, besetting
مزاعمتلغتنامه دهخدامزاعمت . [ م ُ ع َ م َ ] (ع مص ) مزاعمة. رجوع به مزاعمه شود. || شهادت : این هر دو لفظ [ شهادت و مزاعمت ] بر یکی معنی همی روند. (التفهیم ص 480). || طلب کردن کوکب است زعامت برجی را که در او حظی دارد به اتصال نظر یا به ات
مزاعمةلغتنامه دهخدامزاعمة.[ م ُ ع َ م َ ] (ع مص ) انبوهی کردن . (منتهی الارب ). مزاحمت نمودن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مزاعمت شود.
شهادتلغتنامه دهخداشهادت . [ ش َ دَ ] (ع مص ، اِمص ) مأخوذ از شهادة تازی . گواهی دادن . (غیاث اللغات ). گواهی : دیگر دوات آوردند از دیوان رسالت بنهادند و خواجه ٔ بزرگ و حاضران خطهای خویش در معنی شهادت نبشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295).
شاهدلغتنامه دهخداشاهد. [ هَِ ] (ع ص ، اِ) مشاهده کننده ٔ امری یا چیزی . حاضر. (از منتهی الارب ). نگاه کننده . (از اقرب الموارد). ج ، شهود و شُهَّد : اینک جوابهای جزم است در این مشافهه عرضه کنی [ حصیری ] تا مقرر گردد آنچه ترا باید گفت که شاهد همه حالها بوده ای . (تاریخ
منتلغتنامه دهخدامنت . [ م ِن ْ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) منة. شماره ٔ احسان و نیکوییهایی که درباره ٔکسی کرده و بار نعمت بر آن کس نهاده و وی را مرهون احسان خود دانسته . (ناظم الاطباء). نکویی و احسان کردن با کسی و در صراح نوشته که منت نعمت دادن و بیان کردن نیکی خویش بر کسی و در بعض کتب نوشته که شمار
مزاعمتلغتنامه دهخدامزاعمت . [ م ُ ع َ م َ ] (ع مص ) مزاعمة. رجوع به مزاعمه شود. || شهادت : این هر دو لفظ [ شهادت و مزاعمت ] بر یکی معنی همی روند. (التفهیم ص 480). || طلب کردن کوکب است زعامت برجی را که در او حظی دارد به اتصال نظر یا به ات
مزاعمةلغتنامه دهخدامزاعمة.[ م ُ ع َ م َ ] (ع مص ) انبوهی کردن . (منتهی الارب ). مزاحمت نمودن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مزاعمت شود.