مزجاتلغتنامه دهخدامزجات . [ م ُ ] (از ع ، ص ) مؤنث مُزجی ̍. چیز اندک وبی قدر. (ناظم الاطباء). اندک و بی اعتبار. (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). کم . ناچیز. قلیل . پست . ناقابل . اسم مفعول از ازجاء، به معنی چیزی به سهولت از جای به جای بردن . چون متاع قلیل به سهولت از جای به جای برده می شود لهذا متاع
مجاجاتلغتنامه دهخدامجاجات . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مجاجة، آنچه از دهن بیرون ریزند. آب دهن که بیرون افکنند : چون نفثات سحر کلام و مجاجات اقلام امیرخاقانی . (مرزبان نامه ). و رجوع به مجاج و مجاجة شود.
مجازاتلغتنامه دهخدامجازات . [ م ُ ] (ع مص ) پاداش دادن و جزا دادن در نیکی و بدی . (آنندراج ) (غیاث ). جزا و پاداش نیکی و یا بدی دادن و مکافات . (از ناظم الاطباء) : و مادام که عمر من باقی است حقوق ترا فراموش نکنم و از طلب فرصت مجازات و ترصد وقت مکافات فرونایستم . (کلیله و
مجازاتلغتنامه دهخدامجازات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مجاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاز شود.
مزجدلغتنامه دهخدامزجد. [ ] (اِخ ) احمدبن عمربن محمدبن عبدالرحمن بن قاضی یوسف . مشهور به مزجد و ملقب به شهاب الدین و گاهی صفی الدین کنیتش ابوالسرور. از مشاهیر محققین و اکابر فقهای شافعیه میباشد. از مصنفات اوست : 1- تجرید الزوائد و تفریب الفرائد. <span class="h
بضاعاتلغتنامه دهخدابضاعات . [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بضاعة یا بضاعت .- بضاعات مزجات ؛ سرمایه های اندک : بکردار بدشان مقید نکردبضاعات مزجاتشان رد نکرد. سعدی (بوستان ).و رجوع به بضاعت و بضاعت مزجات شود.
مزجاهلغتنامه دهخدامزجاه . [ م ُ ] (از ع ، اِ) مزجات . صورتی از مزجاة است در استعمال شعرا به ضرورت قافیه : برادران را یوسف چو داد گندم و جوبها گرفت از ایشان بضاعت مزجاه اگر بضاعت مزجات پشم و پینو بودنبود گندم و جو نیز جز که تخم و گیاه .<p class="autho
مزجیلغتنامه دهخدامزجی . [ م ُ جا ] (ع ص ) چیز اندک . مؤنث آن مزجات است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هرچیز اندک و بی قدر. (ناظم الاطباء).
اندکفرهنگ مترادف و متضاداقل، انگشتشمار، پشیز، جزئی، حقیر، شمه، قلت، قلیل، قلیل، کم، کم، لخت، مزجات، معدود، ناچیز ≠ افزون