مزدوج

mozdavaj

معنی

۱. جفت‌کرده؛ جفت‌شده: ستارۀ مزدوج.
۲. متقارن.
۳. (اسم) (ادبی) مثنوی.
۴. (اسم) (ادبی) = ازدواج

مترادف

۱. دوتایی، جفتشده
۲. مثنوی

جست‌وجوی دقیق

مزدوج

لغت‌نامه دهخدا

مزدوج . [ م ُ دَ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ازدواج . با هم جفت شده و قرین شده . (از منتهی الارب ). جفت کرده و نکاح کرده . (ناظم الاطباء). هم قرین و به هم آمیخته شده . (آنندراج ). قرین . متقارن . مثناة. جفت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مزدوج کردن </

مزدوج

فرهنگ فارسی عمید

۱. جفت‌کرده؛ جفت‌شده: ستارۀ مزدوج.۲. متقارن.۳. (اسم) (ادبی) مثنوی.۴. (اسم) (ادبی) = ازدواج

مزدوج

دیکشنری فارسی به انگلیسی

binary

مزدوج

فرهنگ فارسی معین

(مُ دَ وَ) [ ع . ] (اِمف .) جفت شده ، دوتایی .

مزدوج

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. جفت ۲. زوج ≠ تک، تاق

جست‌وجوی هم‌آوا

تجنیس مزدوج

لغت‌نامه دهخدا

تجنیس مزدوج . [ ت َ س ِ م ُ دَ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تجنیس مکرر. صاحب حدایق السحردر ذیل تجنیس مکرر آرد: و این تجنیس را مردد و مزدوج نیز خوانند. و این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعردر آخر اسجاع یا در آخر ابیات دو لفظ متجانس پهلوی یکدیگر بیارد، اگر در صدر لفظ اول زیادتی

جسم مزدوج

لغت‌نامه دهخدا

جسم مزدوج . [ ج ِ م ِ م ُ دَ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از آن جسم مرکب باشد مانند موالید. (از شرح حکمت اشراق از فرهنگ علوم عقلی سجادی ).

تضمین مزدوج

لغت‌نامه دهخدا

تضمین مزدوج . [ ت َ ن ِ م ُ دَ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این صنعت چنان بود که دبیر یا شاعر بعد از آن که حدود اسجاع و قوافی نگاه داشته باشد و شرایط آن بجای آورده ، در اثنای ابیات دو لفظ مزدوج یا بیشتر بکار بندد. مثال از قرآن : و جئتک من سَبَاء بنَبَاء یقین . (قرآن <span cla

اِحْتِواءٌ مُزْدَوَجٌ

دیکشنری عربی به فارسی

مهار دوجانبه (دوگانه)

مزدوج شدن

conjugation 2

واژه‌های مصوب فرهنگستان

عدم استقرار الکترون‌های π در مولکول‌هایی که به‌صورت یک‌درمیان پیوندهای یگانه و دوگانه دارند

جست‌وجوی مشابه

مزدوجات

لغت‌نامه دهخدا

مزدوجات . [ م ُ دَ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مزدوجة. رجوع به مزدوجة شود.

مزدوجة

لغت‌نامه دهخدا

مزدوجة. [ م ُ دَ وَ ج َ ] (ع ص ) تأنیث مزدوج . رجوع به مزدوج شود. || (اِ) مزوجه . مجوزه . تاج صوفیان . کلاهی بوده است صوفیان را. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : آن روز که ایشان را گسیل خواست کرد بر اسب نشست فرجی فراپشت کرده و مزدوجه ای بر سر نهاد. (اسرارال