مزدورلغتنامه دهخدامزدور. [ م ُ ] (ص مرکب ) مرکب است از لفظ مزد که به معنی اجرت است و کلمه ٔ «ور» که به معنی صاحب و خداوند است ، بجهت رفع ثقل ما قبل واو را ضمه داده واو را ساکن کردند و بفتح میم که مشهور است خطا باشد. (آنندراج ) (غیاث ). شاکر. اسیف . عسیف . جری . عُضُرت . عضارط. عضروط. عتیل . اج
مزدورلغتنامه دهخدامزدور. [ م ُ دَ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ازدوار. زیارت کننده . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ازدوار شود.
مجدورلغتنامه دهخدامجدور. [ م َ ] (ع ص ) سزاوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سزاوار و لایق . گویند انه لمجدوران یفعل کذا؛ یعنی او سزاوار است که چنین کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کم گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). لاغر و کم گوشت . (ناظم الاطباء). || آبله زده . (ده
مجذورلغتنامه دهخدامجذور. [ م َ ] (ع ص ) حاصل ضرب جذر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حاصل ضرب عددی در خودش . (از اقرب الموارد). در اصطلاح حساب ، مضروبی که به ضرب حاصل آید ، مثلاً دو را در دو ضرب کردند چهار حاصل شد این چهار را مجذور میگویند و مال هم می گویند. (غیاث ) (آنندراج ). عددی که از ضرب
مزدورانلغتنامه دهخدامزدوران . [ م ُ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان مزدوران بخش سرخس شهرستان مشهد، در 90هزارگزی جنوب غربی سرخس سر راه مشهد به سرخس ، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای 150 تن سکنه است . آبش از چشمه گرم و محصولش غلات
مزدورانلغتنامه دهخدامزدوران . [ م ُ ] (اِخ ) نام قریه ٔ بزرگی است به میان مشهد و سرخس و طایفه ٔ ساکن آنجا هفتصد خانوار و جلایراند. (آنندراج ).
مزدورانلغتنامه دهخدامزدوران . [ م ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های بخش سرخس شهرستان مشهد و محدود است از طرف شمال به دهستان چهچهه ، از جنوب به دهستان نوروزآباد، از غرب به کوه آلاداغ ، از شرق به دهستان کندکلی . موقعیت آن دهستان کوهستانی و کلیه قراء در دامنه ٔ شرقی کوه قره داغ واقع و اغلب آنها از چ
مزدورانهلغتنامه دهخدامزدورانه . [ م ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) همانند مزدور. چون مزدور. مانند شخص اجیر و مزدور. (ناظم الاطباء). رجوع به مزدور شود.
مزدوریلغتنامه دهخدامزدوری .[ م ُ ] (حامص مرکب ) مزدور بودن . عمل مزدور. حالت مزدور بودن . اجیر بودن . مزدگیری در مقابل انجام کاری : رحمن است که راه مزدوری آسان کند. (کشف الاسرار ج 1 ص 32). || استیجار. (ی
مزدور دیولغتنامه دهخدامزدور دیو. [ م ُ رِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شخص را گویند که کارهای لایعنی کند و در آن نه فایده ٔ دنیا و نه نفع آخرت بجهت او باشد و اینچنین شخص را هیزم کش دوزخ نیز گویند. مزدور دیوان . (آنندراج ) (برهان ). کسی که کاری کند که او را در آن نه فایده ٔ دنیا باشد و نه آخرت . (
مزدور دیوانلغتنامه دهخدامزدور دیوان . [ م ُ رِ دی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مزدور دیو : ز دونی و ز نادانی چنین مزدور دیوان شدو گرنه ارسلان خاص است دین را نفس انسانی . سنائی .بسا آسیا کو غریوان بودچو بینند مزدور دیوان بود. <p cl
مزدورانلغتنامه دهخدامزدوران . [ م ُ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان مزدوران بخش سرخس شهرستان مشهد، در 90هزارگزی جنوب غربی سرخس سر راه مشهد به سرخس ، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای 150 تن سکنه است . آبش از چشمه گرم و محصولش غلات
مزدورانلغتنامه دهخدامزدوران . [ م ُ ] (اِخ ) نام قریه ٔ بزرگی است به میان مشهد و سرخس و طایفه ٔ ساکن آنجا هفتصد خانوار و جلایراند. (آنندراج ).
مزدورانلغتنامه دهخدامزدوران . [ م ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های بخش سرخس شهرستان مشهد و محدود است از طرف شمال به دهستان چهچهه ، از جنوب به دهستان نوروزآباد، از غرب به کوه آلاداغ ، از شرق به دهستان کندکلی . موقعیت آن دهستان کوهستانی و کلیه قراء در دامنه ٔ شرقی کوه قره داغ واقع و اغلب آنها از چ