مزیدنلغتنامه دهخدامزیدن . [ م َ دَ ] (مص ) نوشیدن . چشیدن . (ناظم الاطباء). مزه کردن : درختی که تلخش بود گوهرااگر چرب و شیرین دهی مر وراهمان میوه ٔ تلخت آرد پدیداز او چرب و شیرین نخواهی مزید. ابوشکور.وزان پس به کار دگر درخزی
مزیدنفرهنگ فارسی عمید۱. چشیدن: ◻︎ از شکر گر شکل نانی میپزی / طعم قند آید نه نان چون میمزی (مولوی: ۱۵۲).۲. مکیدن.
مجیدنلغتنامه دهخدامجیدن . [ م َ دَ ] (مص ) بسودن . مالیدن . دست مالیدن . لمس کردن . برمجیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ضغوث ؛ اشتر که کوهانش بمجند تا فربه است یا نه . (مهذب الاسماء، یادداشت ایضاً). المجس ؛ آنجا که طبیب بمجد از دست . (محمودبن عمر، یادداشت ایضاً). النبض ؛ آنجا که طبیب بمجد ا
میزیدنلغتنامه دهخدامیزیدن . [ دَ ] (مص ) میختن . آب تاختن . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). شاشیدن و بول کردن . (ناظم الاطباء). ادرار کردن . شاشیدن . آب تاختن . شاش کردن . (یادداشت مؤلف ). به معنی شاشیدن و بول کردن است . (از آنندراج ). به معنی بول کردن و شاشیدن باشد. (برهان ) :
مزیدنیلغتنامه دهخدامزیدنی . [ م َ دَ ] (ص لیاقت ) چشیدنی . || مکیدنی . هر چه که قابل مکیدن باشد. آنچه بتوان مکید.
نامزیدنلغتنامه دهخدانامزیدن . [ م َ دَ ] (مص منفی ) ناچشیدن . نامکیدن . مقابل مزیدن . رجوع به مزیدن شود.
مکیدنفرهنگ فارسی عمیدچیزی را میان دو لب گذاشتن و آنچه را در آن است به داخل دهان کشیدن؛ مزیدن؛ چوشیدن؛ چوشدن.
مزیدنیلغتنامه دهخدامزیدنی . [ م َ دَ ] (ص لیاقت ) چشیدنی . || مکیدنی . هر چه که قابل مکیدن باشد. آنچه بتوان مکید.
نامزیدنلغتنامه دهخدانامزیدن . [ م َ دَ ] (مص منفی ) ناچشیدن . نامکیدن . مقابل مزیدن . رجوع به مزیدن شود.
برمزیدنلغتنامه دهخدابرمزیدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) مکیدن . مص ّ. و رجوع به مزیدن شود: اگر نایژه که بتازی انبوبه گویند به گوش اندر نهند [ برای بیرون کردن آب که بگوش اندر شده باشد ] و برمزند صواب باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).